خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نتایح جستجو

  1. Reyhaneh.m

    درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

    نام رمان: خاموشی احساس نویسنده: ریحانه موسی خانی ژانر: عاشقانه، درام خلاصه: دختری از اعماق خیال. دختری که وجودش گرچه احساس نمی‌شود، اما سعی می‌کند تا جای خود را در زندگی پیدا کند. در این بین خواهر و برادرش باعث تغییرات بزرگی در زندگی‌اش می‌شوند. پا در زندگی کسانی می‌گذارد و کسانی پا در زندگی‌اش...
  2. Reyhaneh.m

    درخواست ▪ ■ تعـــیین ناظـــر رمـــان ■ ▪

    نام رمان: مافیای ۵۰۴ ژانر: جنایی_مافیایی، عاشقانه نام نویسنده: ریحانه موسی خانی خلاصه: درست سی سال قبل در شبِ جدایی، امید فرجام از مافیای ۵۰۴ خداحافظی می‌کند. او بعد از ده سال همکاری، رفاقت با ساسان واحدی و هری پیترسون به خاطر باردار شدن ناگهانی دریا همسرش از گروه خارج می‌شود اما به قیمتی که...
  3. Reyhaneh.m

    ✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

    از وقتی که تصمیم گرفتم نبینم، خیلی چیزها رو دیدم... بید مجنون-مجید مجیدی لوراکس: درخت از همون سمتی میوفته که خم شده! مراقب باش به کجاش تکیه میدی...! Lorax بعضی وقتا داشتن یه دوست واقعی ارزشش به اندازه ی بیشترین ثروت دنیاست حتی اگه اون دوست احمق باشه بارکد
  4. Reyhaneh.m

    ✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

    آذر (خزر معصومی): زنا زود پیر می‌شن، می‌دونی چرا؟ چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب می‌شه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری یه مادرو می‌خواد. گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن. من شوهر نکردم؛ ولی مادر مادرم بودم،...
  5. Reyhaneh.m

    اطلاعیه «تاپیک جامع اعلام پایان کتاب‌های کاربران»

    سلام رمان ما به پایان رسید http://forum.roman98.com/threads/131/
  6. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (نسیما) خیلی ترسیده بودم. مهتا به من نگاه می‌کرد. یه دفعه مهتا به سینا نگاه کرد. سینا هم یه نگاه عاقل اندر سیف بهش انداخت و آروم در گوشم گفت: _تنها راه نجاتمون همون گردن‌بندهاست! تازه دو هزاریم افتاد. از تو جیبم گردنبد رو درآوردم و جلوی چشمش گرفتم. ناگهان صدای نکره‌ی زن بلند شد و... نگاه سارا...
  7. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) اهمیتی بهشون ندادم و سعی کردم که نسیما رو پیدا کنم. با کشیده شدن دستم سریع به سرعت باد برگشتم و دیدم که ویولت بود. ولی، تمام صورتش خونی بود. _ هیچی نگو! تو باید سریع بچه‌ها رو پیدا کنی. مادرم اون جاست. می‌خواد اونا رو بکشه. جیغ زدم: _ چی؟ ولی یهو جیغ دردناکی زد و غیب شد. شروع به دویرم...
  8. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (سینا) چشم‌هام رو باز کردم. کمرم خشک شده بود و نمی‌تونستم از جام بلند شم. بالاخره به هزار بدبختی بلند شدم و به راهم ادامه دادم. هر چی بیشتر جلو می‌رفتم نامیدتر می‌شدم. همه جا تاریک بود و من هم خیلی نامید بودم. چشم‌هام رو بستم. احساس کردم دنیا داره دور سرم می‌چرخه و ... (سارا) با هایکا توی اون...
  9. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (هایکا) سارا مثل دیوونه‌ها رفتار می‌کرد و اصلاً اهمیتی نمی‌داد که دارم سه ساعته صداش می‌زنم. با دو سمتش رفتم و دیدم که داره گریه می‌کنه. دلم براش سوخت. با صدای آرومی گفتم: _ چرا گریه می‌کنی سارا؟ برگشت و نگاهم کرد. با لـ*ـب‌هایی لرزون گفت: _ این صدای چیه؟ با تعجب گفتم: _ کدوم صدا؟ جیغ زد: _ چرا...
  10. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (سارا) این پسر چی تو خودش داشت؟ هایکا، تمام زندگی من رو توی اون چشم‌های طوسیش جمع کرده بود! ای خدا، چرا من این قدر بدبخت بودم؟ چرا؟ چرا باید عاشق فردی می‌شدم که حتی نگاهمم نمی‌کرد؟ بغض تو گلوم خیلی وقت بود که شکسته بود و اشک از چشمم سرازیر بود. یهو احساس کردم یه نوری بهم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شه...
  11. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) همین طور که ضجه می‌زدم، هایکا و سارا من رو گرفته بودند و سعی می‌کردند آرومم کنند. چرا همه چیز یهویی شد؟ اصلاً چی شد؟ _ خدایا دیگه بسه! سینا مثل دیوونه‌ها راه افتاد. هایکا بلند شد و دنبالش کرد. هر چی صداش زد اون برنگشت. انگار نمی‌شنید! تمام نیروم رو جمع کردم و از روی زمین بلند شدم. به...
  12. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (نسیما) اعصابم حسابی خرد بود. توی ماشین فضای، بدی حکم فرما بود. داشتم به حرف مهتا فکر می‌کردم. ماجرای اصلی چی بود؟ اصلاً چی شد که ویولت دو تا روح پیدا کرد؟ همه‌ی این‌ها روی مخم بود. با ایستادن ماشین به خودم اومدم. سینا از ماشین پیاده شد. به جاده نگاه کرد و دوباره توی ماشین نشست. هایکا پرسید...
  13. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) با لبخند به سینا و نسیما خیره شدم. - ماهم دقیقا این طوری بودیم! شوکه نشدم. نترسیدم. فقط به رو به رو خیره شدم! _ برای همین اومدی انتقام بگیری؟ صداش گوشم رو نوازش داد: _ اون روح نفرین شده‌ی منه! نسیما خیلی چیزا رو در مورد من و پدرش نمی‌دونه‌! با تعجب سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم. لبخند...
  14. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (نسیما) خسته بودم. پشتم رو به مهتا کردم و سعی کردم بخوابم. اما، خوابم نمی‌برد. چند ساعتی همون طوری دراز کشیده بودم. خسته شدم و از جام بلند شدم. سینا کنار آتیش نشسته بود. کنارش نشستم و گفتم: _تو هم خوابت نمی‌بره؟ _نه! راستی تو نمی‌خوای داستان زندگیت رو بگی؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _چرا می‌گم...
  15. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) آروم چوب رو روی زمین می‌کشیدم و به حرف‌های سارا گوش می‌کردم. لبخند تلخی زدم. واقعاً سرنوشت بدی داشت! دستی روی شونم نشست. سرم رو بلند کردم و به قیافه‌ و نگاه جنگلی نسیما چشم دوختم. _ تو نمی‌خوای از گذشتت بگی؟ سارا هم کنجکاو داشت نگاهم می‌کرد. برای من از بچگی هیچی مهم نبوده و نیست. لبخند...
  16. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (نسیما) با سارا یه گوشه نشستم و مشغول حرف زدن شدم. بهش گفتم: _سارا ما تو این چند وقتی که باهم بودیم اتفاقات بدی واسمون افتاد که باعث شد از هم دیگه، چیز زیادی ندونیم! می‌شه بگی چی شد اومدی تو اون خونه؟ از بچگی‌هات بگو! نفس عمیقی کشید و گفت: _شیش سالم بود که مادر و پدرم تو تصادف فوت شدن. من رو به...
  17. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) ساکت یه گوشه وایسادم. من که از ماجرا خبر داشتم، خجالت می‌کشیدم از اول بهشون بگم که من از این ماجرا خبر دارم! هایکا سمتم اومد و گفت: _ راه بیوفت. باید بریم! سرم رو تکون دادم و حرکت کردم. هر طرف که می‌چرخیدم ویولت رو می‌دیدم که داشت با لبخند نگاهم می‌کرد. مثل این که به هدفش رسیده بود...
  18. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (سینا) از چیزی که داشتم می‌خوندم هر لحظه چشم‌هام بازتر می‌شد. نسیما با حرص گفت: _چی نوشته؟ بی مقدمه و با صدای بلند شروع به خوندن نامه کردم. _به نام خدای جن و انس، فرزندان انسان، مدت‌ها بود منتظر شما بودم. اما، عجل به من مهلت نداد. سال‌ها پیش در بیابانی به نام برهوت، مردی به نام علی گم شد. بی...
  19. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (مهتا) _نه، نه، ویولت الان وقتش نیست. کوشی؟ کوشی؟ زمین اون قدر می‌لرزید که نمی‌شد فرار کرد. سارا و نسیما از هوش رفته بودند. چشم‌هام رو بستم و اشک ریختم‌. _خدایا! چشم‌هام رو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم. از چیزی که دیدم قلبم توی دهنم اومد. زمین می‌لرزید. ولی، ولی... جیغ بلندی زدم و شروع به...
  20. Reyhaneh.m

    رمان انتقام خونین | کار گروهی کاربران انجمن رمان 98

    (نسیما) با پام سنگی به که جلوم بود ضربه‌ای زدم و کوله‌ام رو روی اون شونه‌ام انداختم. خیلی وحشتناک بود. یه روستا وسط یه دره حتی که ماشین هم نمی‌تونست از اونجا رد بشه! واسه ما دخترها سخت بود که بخوایم این همه راه رو بریم. هنوز نصف راه رو هم نرفته بودیم که مهتا روی یه سنگ نشست و شروع به سرفه کردن...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا