ویژه رمان۹۸ رمان عمارت چارلز | Z.A.H.R.A کاربر انجمن رمان ۹۸

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 13/10/21

بسم رب القم

پارت نهم

سپس سینی غذا را در آ*غو*ش سوفیا رها کرد و به سمت راه پله حرکت کرد اما وسط راه عقب گرد کرد و گفت:
- خانم ماری گفتن بعد از صرف شام شما رو برای...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 13/10/21

بسم رب القم

پارت دهم

بی صدا اشک می‌ریخت آن مرد پر جذبه و جذاب خاطرات پدر کجا و این پیرمرد نحیف و از پا افتاده کجا! بـ*ـو*سه ای روی پیشانی اش کاشت و گفت:
- سلام...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت یازدهم

متفکر و شوکه از پیدا کردن فامیل های جدید چایی‌اش را برداشت و به پشتی صندلی تکیه داد.
این بار ماری شروع به حرف زدن کرد:
- سوفیا جان؟
فنجان چایی‌اش را روی میز گذاشت و گفت:
- بله عمه ماری؟
- ببین همه ما خیلی خوشحال هستیم که تو این جایی و دوست داریم که این جا بمونی. اما متأسفانه یک...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت دوازدهم

از همین بحث ها متوجه شده بود که ماتیاس هم طرف عمه ماری است. با وجود این‌که هنوز برای تصمیم گرفتن درباره‌ی شخصیت و تصميم های او زود بود. اما خب او معلم بود و بهتر از هر کسی آدم ها و موضع شان را می‌شناخت. بدون هیچ حرفی ماری به سمت اتاق چارلز حرکت کرد و در را تقریباً به هم کوبید. به...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت سیزدهم

- پس این صدای آب چیه که از حمام میاد؟
ژانت خیلی مصمم و محکم گفت:
- من چیزی نمی‌شنوم. شما هم حتماً اشتباه می‌کنید.
سوفیا تهدید وار انگشتت را روبه زانت تکان داد وگفت:
- اما صدای آب میاد چرا انکار می‌کنی؟
ژانت نفس عمیقی کشید و محکم روبه سوفیا گفت:
- خانم سوفیا من چیزی نمی‌شنوم. بهتره...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت چهاردهم

ماری همانطور که به پشتی صندلی اش تکیه داده بود و به سقف خیره شده بود گفت:
- واقعا دلم برای عمارت تنگ شده. اما قبل از انجام هر کاری باید به عواقب اون فکر کنیم. موندن اون این جا برای همه ما دردسر میشه. دلم نمی‌خواد این آخر پیری نگران هر اتفاقی باشم. درضمن اون اگه می‌خواد عمارت رو...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت پانزدهم

- سوفیا لطفا نفس عمیق بکش. انگار وزنه هزار کیلویی به گلویش بسته بودند.
الا با لیوان آب قند در درگاه در حاضر شد و آن را به ماتیاس داد.
- سوفیا لطفا کمی از این رو بخور.
اما انگار او در این دنیا و در این زمان سیر نمی‌کرد و مدام زیر لـ*ـب با خود زمزمه می‌کرد:
- نزن، نزن، دست به من نزن...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت شانزدهم

بعد از رفتن سوفیا روانه سالن شد و کلافه روی یکی از مبل های دونفره نشست و نفس عمیقی کشید و...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت هفدهم

سپس هر دو خندید. ماتیاس برای تعویض حال و هوای حاکم یک آهنگ ملایم فرانسوی گذاشت. از حال و هوای جاده خارج شده بودند و به مزرعه های گندم نزدیک می‌شدند...

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 14/10/21

بسم رب القم

پارت هجدهم

سرش را از میان انبوه کاغذ ها بیرون آورد و عینکش را صاف کرد و بلند شد و گفت:
- خیلی خب بگید...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین