خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نوزدهم
"آرام"
صبح که بیدار شدم علیرضا رو کنار تختم دیدم. چشمامو یکم باز کردم و ریز چشمی بهش نگاه کردم که صداشو شنیدم.
-‌‌‌ سلام آرام خانم
-‌‌ سر صبحی این‌جا چکار می‌کنی؟
خم شد و موهامو از جلوی صورتم کنار زد
-‌‌ برات سوپرایز دارم، پاشو لباس عوض کن بیا تو حیاط
سرمو به نشونه‌ی باشه تکون دادم و علیرضا هم رفت بیرون.
صورتمو که شستم‌...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 13 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیستم
دو تا بوق خورد و جواب داد
-‌‌‌ چرا گوشیتو‌جواب نمیدی؟
اولین صحبتش اعتراض بود، توقع چی داشت؟ احوال پرسی.
-‌‌‌ پایین بودم، چی شده؟
- ‌‌آرام‌ برو تو اتاقم، تو گاو صندوق یک‌ پوشه هست بده به ارسلان
تعجبم کردم،‌چرا به خودش زنگ‌ نزده بگه
-‌‌ باشه، مامان خوبه؟
یک‌ نفس عمیق کشید وجواب داد، معلوم‌ بود از سوالم خوشش نیومده.
-‌‌‌‌...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 14 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و یکم
ماشینو یک گوشه پارک‌ کردم و پیاده شدم. یک‌ کوچه‌ی باریک بود که با کج می‌شدی تا رد بشی. دیواراش نم زده بود و شوره‌های زیادی داشت که میچسبید بهت. چند دقیقه‌‌ای طول کشید تا رسیدم به انتهای کوچه. مغازه‌های کوچیک‌ کوچیک‌کنار هم بودن و دم هر مغازه‌ای چند نفر جمع بودن. به سمت‌ یک مغازه نزدیک شدم.
-‌‌‌ ببخشید!
یکیشون‌ سرشو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 14 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و دوم
به سمت ویلای کارن میرفتم فکرم همش درگیر بود. اون پیام نمیشه که الکی فرستاده شده باشه. هم حسین هم اون مرده وحیدی هر دو مشکوک بودن. خیلی واضح بود که این مسئله بزرگ‌تر از این حرفاست، از عهده‌ی وحیدی بر نمیاد؛ اما کی می‌تونست پشت این قضیه باشه؟ دستمو به پیشونیم گرفتم‌ و یک نفس عمیق کشیدم. این قضیه به این راحتی حل نمی‌شد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 12 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و سوم
-‌‌‌ آرام!
چیزی نگفتم که چند قدم‌ بهم نزدیک شد و به دیوارای آلاچیق تکیه داد.
-‌‌‌ چی شده؟
برام سخت بود که ازش درخواستی داشته باشم؛ اما چاره‌ی دیگه‌ای هم نداشتم.
-‌‌‌ به کمکت نیاز دارم
تعجب کرد،‌ حقم داشت. با چشمایی که ریز شده بود زل زد بهم.
-‌‌‌ یک مشکلی پیش اومد‌.
چند قدم بهم نزدیک شد.
-‌‌ نگرانم‌ نکن آرام، بگو چی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 12 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و چهارم
با نوری که تو چشام افتاده بود، چشامو باز کردم و دستمو جلو چشمام گرفتم. به پنجره که نگاه کردم دیدم پرده نازک سفید رنگش جمع شده بود؛ کار علیرضا بود، خودشم که نیست کرمشو میریزه. دستمو کشیدمو بعدش ساعتی مچیمو از روی میز پاتختی برداشتم. ساعتو که دیدم چشام گرد شد، ساعت ده بود! مثل جن زده‌ها از روی تـ*ـخت بلند شدم. چرا کسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 13 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و پنجم
محمد یکم پیشم موند و بعد رفت بیرون. بعد از رفتنش یک قرص سر درد خوردم و رفتم حمام تا یک دوش بگیرم؛ شاید این‌چوری یکم آروم می‌شدم.
***
"سهراب"
بعد از اتفاقی که افتاد دیگه هیچ چیز مثل قبل نشد، انگار دیگه هیچ کس نمی‌تونست درست تمرکز کنه. علیرضا چند بار برای یک مدت طولانی ساکت می‌شد و فکر می‌کرد، به زور حرف می‌زد؛ انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 12 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و شیشم
جلوی در ورودی ایستادم و یکی از نگهبانایی که جلوی در بود درو باز کرد. یک در بزرگ که هنوز ضد زنگ‌ روش بود؛ جرئت نداشتی از کنارش رد بشی چون لباسات داغون می‌شد.
یک نگاه به دورو برم کردم، هیچ چیز تغییر نکرده بود. یک ماشین داغون سمت چپ بود، از همین دورم مشخص بود چقدر زنگ زده. سمت راست جایی برای برای غذا خوردن گاوا بود؛ اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، MaRjAn و 12 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و هفتم
کیارش اخمی کرد و زل زد تو چشمام، یک جفت چشم آبی، یک جفت چشم که همیشه طوفانی بود.
همیشه عصبی بود؛ حتی وقتی سعی می‌کرد آروم باشه؛ اما چی تو اون چشما لود که همیشه باعث می‌شد بهش اعتماد کرد؟! چند ثانیه گذشت که صدای پر از خشمش رو شنیدم؛ وقتی این صدارو میشنیدم حالم از خودم بهم می‌خورد، وقتی می‌دیدم نگرانه از خودم بدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، Meysa و 10 نفر دیگر

Sarababaiy

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/21
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
793
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
2 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و هشتم
سعی کردم بی توجه باشم؛ اما نمی‌شد، اونم وقتی من باعث و بانی این درد بودم. می‌دونستم اما کاری نمی‌تونستم کاری بکنم و این درد آخر منو می‌کشت.
چند قاشق غذا خوردم که باعث نشه حال کیارش بدتر بشه؛ اما اون انقدر غرق افکار خودش بود که انگار فرقی نداشت براش.
کیارش پول غذا رو حساب کرد و باهم از رستوران بیرون اومدیم. داشتم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان یغماگر جانم | Sarababaiy کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، Abolfazl1386، Meysa و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا