خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
`به نام خدا`
نام رمان: شکاف کورتکس
نویسنده: تارا بهزاد
ژانر: عاشقانه، فانتزی، تراژدی
ناظر: YeGaNeH
خلاصه: در غرب ایرلند، جایی که آبی خلیج به پایان می‌رسد، زیر تابش گرم خورشید، دختری داستان مرگش را در دفتر خاطراتش می‌نویسد؛ با قلبش حکم مرگی را صادر می‌کند و با دستانش دروازه‌های عشق را مهر و موم می‌کند.


در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، M O B I N A و 36 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:تصور کنید داخل برگ درختی که رویه زمین میوفته میلیون ها میلیون موجود وجود داره.
یه دنیایه دیگه وجود داره.داخل اون جهان برگ درخت دیگه ای رویه زمین میوفته و داخل اون برگ میلیون ها دنیا وجود داره.همه ما داستانی برایه خودمون داریم.داستانی که برای ما ساخته شده.
هر کدوم از داستان ها به نحوی منحصر به فرد و خاص هستن ولی تویه داستان هایه همه ما یه چیز مشترکه...
همه ما یه نوع داستان داریم.داستانی که بهترین داستان در دنیا ها،جهان ها و مرز ها وجود داره...
داستان زندگی.


در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ZaHRa، YeGaNeH، M O B I N A و 35 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
در کلاس باز شد و اون اومد داخل و بعد معلم جغرافی سر کلاس اومد.
به درس توجهی نکردم و فقط به اون نگاه کردم که
مثل همیشه یاداشت برداری میکرد.برایه لحضه کوتاهی از نگاه خیرم سرش رو برگردوند و نگاهم کرد
کلاس تموم شد و اون زود تر از همه بیرون رفت. وسایلمو جم کردم و به کتابخونه رفتم. بعد از گذاشتن وسایلم داخل کمد مخصوص به پدرم فکر کردم. زمانی که داخل کمد لباس ها قایم میشدم و اون کمکم میکرد با ترسم مقابله کنم .
سر میز نشستم و کاغذ رو در اوردم اسمش رو تویه مرکز قلب نوشتم: تیموتی.
بنظرم اسم خاصی داشت.
زنگ کوچیک بالایه در مثل ناقوس صدا داد و باعث شد سرمو بالا بیارم.
رارا بود که به سمتم میومد.
با هم از در کتابخونه بیرون اومدیم و شروع به خندیدن کردیم، اون همیشه به هر چیزی میخندید.
رارا گفت:
_ اونو دیدی... وای خدایه من بهت نگاه کرد!
خندیدم: رارا این خیلی عجیب نیست...
صدایه خانم مندلیف رو از داخل کتابخونه شنیدم:
-شارون هندرسون!
-باید برم!
رارا گفت:
-هی مواظب باش، اون از همسرش طلاق گرفته، نزار اراجیفشو وارد مغزت کنه!
سمت کتابخونه دویدم .
طبق گفته هایه رارا در حالی که ورقه هارو رویه میز میزاشت کنارم نشست و شروع به حرف زدن کرد،
بعد از دوره خسته کننده صحبت های خانم مندلیف و
تموم شدن شیفت کاری از کتابخونه بیرون اومدم.
ستیا جلویه در منتظرم بود .
مثل هر دوشنبه ما به رستوران ترنتی می‌رفتیم، رستورانی که متعلق به شهردار بود.
ستیا گفت:
-عجله کن الان رستوران می‌بنده!
تا رستوران قدم زدیم، بسته بود، بارون شروع به باریدن کرد و ما چتری همراه خودمون نداشتیم.
-میرم تا یه ماشین پیدا کنم!
سمت کوچه خلوط درست جایی که زمانی با پدرم اونجا بازی می‌کردم یه تلفن عمومی وجود داشت.
تلفن خراب بود و شماره نمی‌گرفت.
نگاهم خورد به اون طرف خیابون که تیموتی رو با بارونیه مشکی ببینم که در حال رفتن به کوچه تاریکی بود.
دستی شروع به تکون دادن شونه هام کرد .
برگشتم و ستیا رو دیدم .
ستیا گفت:
-فک کردم گم شدی!
تا خونه پیاده رفتیم، ستیا چندین بار زمین خورد و این باعث شکست پاشنه کفشش شد.
+اه!موهام دارن خیس میشن!عجله کن شِر!
درو باز کردم و نیکا به استقبالم اومد، اون مادرم بود و همیشه سعی میکرد ازم محافظت کنه اما این موضوع که من دیگه بزرگ شدم از ذهنش خارج بود.
نیکا گفت:
-چه بلایی سرت اومد؟!
-سلام مامان، منم از دیدنت خوشحالم.
طبقه بالا، بعد از اتاق زیر شیرونی اتاق کوچیکی بود که به من طعلق داشت.
برای شام طبقه پایین اومدم.
سر میز شام سکوت بینمون بر قرار بود اما نیکا هیچوقت از سکوت خوشش نمی‌اومد.
نیکا شروع کرد:
-خب، مدرسه چطور بود؟
-چیزی از درس نفهمیدم، نزدیک بود از کارم اخراج بشم، به رستوران رفتم و بسته بود، زیر بارون موندم و ستیا باهام دعوا کرد...معرکه بود!
نیکا مثل هر شب توی اتاقم اومد چراغ رو خاموش کرد.
صبح روز بعد سر کلاس ندیدمش، اون اولین بار تویه اون سال ها بود که مدرسه نیومده بود.
بعد از مدرسه به کتابخونه رفتم و بعد از تموم شدم شیفتم در حال قدم زدن توی خیابون بودم که
پام به سنگی گیر کرد و رویه کسی افتادم.
-معلوم هست حواست کجاست حواستو...
سرمو بالا آوردم و حرف های که میخواستم بگم رو فراموش کردم.
_متاسفم.
_آ... نه نه تقصیر من بود باید بیشتر حواسمو جم میکردم!!
_من تیمم.
_میدونم.
_یعنی منظورم اینه که ما... یعنی تو با من توی یه کلاس جغرافی هم کلاسی... و هیچ چیز دیگه ای نیست، معلومه که هیچ چیز دیگه ای نیست...
_چطوره به شام دعوتت کنم،برای عذر خواهی.
شاید اگه خونه میرفتم و به رارا زنگ میزدم و میگفتم امروز بهترین روز زندگیمه باور نمی‌کرد.
_اره باید اینکار و بکنی!
_آ... منظورم اینه که فکر خوبیه!
امشب رستوران ترنتی ساعت هفت.
از کنارم رد شد.
سر میز شام نیکا نتونست ساکت بمونه:
_باید با هم حرف بزنیم.
_بزار سر فرصت مامان.
از خونه بیرون اومدم و به رستوران رفتم.
اون دیر کرده بود.
مستخدم گفت:
_خانم داریم می‌بندیم.
_لطفا فقط یه دقیقه...
_متاسفم خانم رستوران بستس.
بارون شروع به باریدن کرد و دو دستم رو براین گرم شدم به بازو هام تکیه دادم.
صدایه قدم علیه کسی پشت سرم باعث شد برگردم .
_کیفتو بده به من!
اون به طرف دیگه خیابون پرت شد . بدون اینکه هیچ چیز محکمی بجز یه دست بهش بخوره، دست تیم.
_بنظرت این موقع جایی هست که بشه رفت؟
این خنده دار بود، ساعت دو و بیستو دو دقیقه بود .
خاطرات عزیزم، شاید اون شب بارون میبارید و خیلی رمانتیک نبود، اما شاید اگه اون به رستوران می‌رسید بعد از خوردن شام، برای همیشه می‌رفت، اما بعد از اون شب اتفاقات پشت سر هم نظر منو عوض کردن .
وقتی به خونه برگشتم سعی کردم بدون اینکه نیکا متوجه بشه از پله ها بالا برم .
_شارون؟
_آ...سلام مامان!من یه چیزی تو کتابخونه جا گذاشته بودم!
_عجیبه، فک میکردم این لباسو برای مهمونی کالج گذاشته بودی.


در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 32 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
صبح روز بعد سر کلاس اومدم و دیدمش که زود تر از من اومده .
رارا می‌گفت:
_خدایه من فکر نمی‌کردم باعث این همه تغییر بشی! این عالی نیست؟!
_خب ... خب طبیعتاً ولی حس بدی دارم !
رارا گفت:
_اوه بیخیال فقط برو جلو!
سر کلاس به درس توجهی نداشت و چیزی یاداشت نمی‌کرد.
اما این تغیرات نمیتونست بخاطر من به وجود بیاد چون دقیقا وقتی که آخرین زنگ ساعت به صدا در اومد و خانم جوزف کلاس رو ترک کرد اون اخرین نفر از کلاس بیرون رفت .
دنبالش رفتم و دیدمش که رویه نیمکت کنار محوطه نشسته .
با خودم تکرار کردم:فقط برو جلو!
_هی،سلام!
سرش رو بالا آورد . گوشه ابرویه راست اون شکسته بود . و تا جاییکه یادم میاد اون دیروز سالم بود .
_ام...من میشناسمت؟
ثانیه ها متوقف شدن .
_من ....
بلند شد و از کنارم رد شد.
***
با تمام وتوانیکه داشتم سمت کتابخونه دویدم .
وقتی رسیدم سرم رو رویه میز گذاشتم و این توجه رارا رو جلب کرد .
رارا گفت:
_هی من همه جارو دنبالت گشتم ولی....شِر تو داری گریه میکنی؟!
با آستین پلیورم اشک هام رو پاک کردم.
_نه.
رارا گفت:
_شِر ما از سال سوم تا حالا با هم بودیم می‌دونم یه چیزی داره اذیتت می‌کنه.بهم بگو.
_باشه!بهت میگم!با دیشب با هم راه رفتیم ،قدم زدیم ،خندیدم ولی حالا اون وانمود می‌کنه که بار اول تو عمرش منو میبینه ومنو نمیشماسه!
صدایه خانم مدلیف رو شنیدم که فریاد میزد :
_شارون هندرسون،تو اخراجی!
....................
رارا گفت:
_مهم نیست مطمئنم یه شغل دیگه پیدا می‌کنی.
_امیدوارم .
رارا گفت:
_او نه من باید برم پدرم منو می‌کشه! میبینمت شِر!مواظب زیر پات باش!
_منظورت چ...
پام پیچ خورد و رویه زمین افتادم .
رارادر حالی که دور میشد گفت:
_بهت که گفتم مواظب باش!
و خندید و دور شد.
نمی‌دونم چطور و به چه دلیلی با اون آشنا شدم اما باعث شد بفهمم چی داره اتفاق میوفته .
در حالی که داشتم داخل خیابون قدم میزدم یه زن دیدم که وسایل هاش زمین ریخته بود .
تا اونجایی که فهمیدم ، اسمش رولین بود .
رولین گفت:
_ممنونم که کمکم کردی. بیا داخل !میتونم برات چایی بریزم !
-او نه ممنون ، باید برم .
رولین گفت:
_نه بیا داخل این تنها کاریه که میتونم بکنم .
اون خونه قشنگی داشت . گل های که رویه سنگ فیروزه چیده شده بودن و اتاقی که پوشیده شده بود از پرنده ها.
در حالی چایی رو جلویه دهانم می‌بردم حس کردم که بهم نگاه می‌کنه .
رولین گفت:
_تو خیلی خوشگلی.
چایی داخل گلوم پرید و سرفه کردم.
-نه نیستم!من افتضاحم!
رولین گفت:
_اینطور نیست اینو کسی بهت میگه که می‌دونه خوشگلی چیه.
-پس توام همینطور.
رولین گفت:
_اوه نه نیستم خودت میدونی تیره پوستا ایطور نیستن.
_خب من بر اثاث رنگ پوستت باهات بر خورد نمیکنم.
رولین گفت:
_جدی؟ولی بقیه مردم اینکارو میکنن.
_خب بنظر من . موهات خیلی قشنگن!
رولین خندید:
_تو عجیب ترین دختری هستی که تا حالا دیدم!خب براین چی اومده بودی بیرون؟
_از کارم اخراج شدم .
رولین گفت:
_خب من یه کار داخل کتابخونه مرکزی شهر سراغ دارم.
............
در حال تمیز کردم طبقه چهارم کتابخونه مرکزی بودم .
بعد از استخدادمم توسط نینا اون رفت .
_ببخشید...
با شنیدن صدایه ناگهانی و آشنا تعادلمو از دست دادم و افتادم .
چشم هام رو باز کردم و دیدمش .نتونستم چشم هام رو ببندم.
_هی تو داری گریه میکنی؟!
_چی؟...نه! من فقط بعضی وقتا یادم میاره پلک بزنم !
دستش رو به سمتم دراز کرد .
دستش رو گرفتم و بلند شدم.
_من تیمم.
_میدونم .تو ...یعنی ما...
_صب کن ببینم،دختر آشنا درسته؟
خندیدم :
_درسته .
با یه پرش خودش رو به بالایه کتابخونه رسوند و کتاب فلسفه رو برداشتو با لبخند ژوکوندی از کتابخونه بیرون رفت .
نزدیک عصر بعد از تموم شدن کارم رارا اومد داخل.
رارا گفت:
_یه سری اطلاعات از اینجا پیدا کردم . خب...آماده باش! خیلی هیجان انگیزه!تیموتی ویلیامز عصر هر سه شنبه ها برایه خوندن کتاب به اینجا میاد!
-صب کن ببینم،امروز یکشنبه بود اما اون برایه برداشتن یه کتاب اومد اینجا.
رارا گفت:
_این خارج از برنامه اونه.شاید کار مهمی با اون کتاب داشته..
_رارا اون چه کار مهمی با کتاب فلسفه مییتونه داشته باشه ؟ آه.
مثل هر یکشنبه رارا باید بستنی شکلاتی میخورد .
از کتابخونه بیرون اومدیم.
رویه نیمکت نشسته بودم و منتظر رارا بودم .
_شکار تازه.
برگشتم.


در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 29 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
وقتی برگشتم چیزی ندیدم.
یه چاقو روی زمین بود.
رارا با بستنی شکلاتی تویه دستش کنارم اومد.
دستش رو گرفتم.
رارا گفت:
_هی بستیم افتاد! بخاطرش پنج دلار دادم!
_بیا بریم!
رارا گفت:
_امروز باید بریم مدرسه.یه گردهمایی داریم. براین کالج بهمون کمک می‌کنه.
_بیخیال! داریم میریم نقاشی بکشیم؟!
رارا گفت:
_ما براین رفتم به دانشگاه کمبریج به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 28 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
هوا تقریبا تاریک بود. مثل اینکه باید منتظر بد ترین اتفاق زندگیت باشی.
مثل همیشه،راه رفتن عادی برای من ،شارون هندرسون معنایی نداره،پس بعد از اینکه تیموتی ویلیامز تورچر بهم بگه منو نمیشناسه در حالی که اشک می ریختم وسط خیابون پام به سنگی گیر کرد و افتادم.
با دیدن نور کامیونی که به سمتم میاد چشم هام رو بستم و با شنیدن بوق اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 28 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم

صبح روز بعد از اون اتفاق نیکا ظاهر خوبی نداشت...مثل اینکه ساعت ها کار کرده اما نه برایه شرکت LLC .
بعد از رفتن به مدرسه اون زود تر اومده بود ،پس شخصیتشو میدونستم...اون کسی بود که منو از له شدن زیر کامیون اقای لیب نجات داد و البته چندین بار هم از افتادنم از رویه نربون کتابخونه مرکزی جلوگیری کرد .
سر کلاس مثل هر تغییر رفتاری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 29 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ششم

اینجا ، پایان و شروعه این داستانه .
نزدیک به دوهفته دیگه منو رارا باید به کالج می‌رفتیم .
رارا بهم زنگ زد:هی شِر ،میتونی خودتو برسونی؟
وقتی به خونه خوانواده سیلورز رسیدم رارا در رو با شدت باز کرد و همین باعث خوردن در تویه چشمم شد .خب...اون شب تولدم بود .
***
_رارا کافیه به اندازه کافی خرید کردی.
رارا گفت:
_تو درک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 28 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفتم

بعد از بیرون اومدن از کتابخونه به سمت خونه رفتم .
رارا درست جلویه در خونه بود .
رارا گفت:
_باورم نمیشه شما با همین؟!
_چی؟!نه!اصلا...
رارا گفت:
_من به لیا گفتم!
_چی...نه رارا اون فقط ساعتشو جا گذاشته بود و خواست یکم مزه بریزه همین!
و به همین صورت بخاطر اینکه لیا کل مدرسه رو با خبر کرده بود نمی‌تونستم به مدرسه برگردم .
اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 25 نفر دیگر

T-R

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/8/20
ارسال ها
24
امتیاز واکنش
545
امتیاز
198
زمان حضور
3 روز 20 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم

تیم گفت:
_ آه عالی شد!
تیلور گفت :
_بیخیال ، این تقصیر من نیست!
***
چشم هام رو باز میکنم.
دستم رو رویه گردنم میزارم :
_چه بلایی سرم اومده؟!
تیلور گفت:
_او اره تو زنده ای ،
خواهش میکنم!
-چه بلایی سرم آوردین!
***
خاطرات عزیزم...گفتن حقایق شیرین تر از پنکیک صبحونه نیست...
موجوداتی وجود دارن به اسم مکنده ها ...تغذیه از شیره و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکاف کورتکس | T-R کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~ریحانه رادفر~ و 23 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا