مشاعره با اشعار فاضل نظری

moh@mad · 23/9/23

*AsAl* گفت:
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ ام را شب طوفانی گرداب گرفت

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم

من نغمه‌ی نی بودم و چون مویه‌ی عشاق
با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

Delvin22 · 23/9/23

moh@mad گفت:
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم

من نغمه‌ی نی بودم و چون مویه‌ی عشاق
با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لـ*ـبش باز به لبخند، نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد

-FãTéMęH- · 23/9/23

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

Delvin22 · 23/9/23

~ f@tii ~ گفت:
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

جز آه نمی آید از این قلب پر از درد

اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است

-FãTéMęH- · 23/9/23

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

Delvin22 · 3/10/23

-FãTéMęH- گفت:
تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

-FãTéMęH- · 3/10/23

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

moh@mad · 4/10/23

-FãTéMęH- گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

نمی آيد به چشمم هيچ‌کس غير از تو اين يعنی
به لطف عشق تمرين میکنم يکتاپرستی را

شکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت
فر افتادن ما آبرو بخشيد پستی را

Mystery · 17/5/24

moh@mad گفت:
نمی آيد به چشمم هيچ‌کس غير از تو اين يعنی
به لطف عشق تمرين میکنم يکتاپرستی را

شکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت
فر افتادن ما آبرو بخشيد پستی را

اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

moh@mad · 17/5/24

Mystery گفت:
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر آزمایشی تالار موسیقی

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ویراستار آزمایشی

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین