مشاعره با حرف ص

-FãTéMęH- · 6/7/24

~MobinA~ گفت:
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را

moh@mad · 6/7/24

-FãTéMęH- گفت:
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را

صفت خدای داری چو به سـ*ـینه‌ای درآیی
لمعان طور سینا تو ز سـ*ـینه وانمایی

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

-FãTéMęH- · 6/7/24

moh@mad گفت:
صفت خدای داری چو به سـ*ـینه‌ای درآیی
لمعان طور سینا تو ز سـ*ـینه وانمایی

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

moh@mad · 9/7/24

-FãTéMęH- گفت:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد
ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد

ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی
به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد

-FãTéMęH- · 9/7/24

moh@mad گفت:
صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد
ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد

ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی
به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد

صبر کن ای دلِ پرغصه در این فتنه و شور
گرچه از قصة ما می ترکد سنگِ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که زگهواره رسیدیم به گور

هوشنگ ابتهاج

moh@mad · 10/7/24

-FãTéMęH- گفت:
صبر کن ای دلِ پرغصه در این فتنه و شور
گرچه از قصة ما می ترکد سنگِ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که زگهواره رسیدیم به گور

هوشنگ ابتهاج

صوفی ار باده به‌ اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن‌ که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغو شش باد

حافظ

-FãTéMęH- · 10/7/24

moh@mad گفت:
صوفی ار باده به‌ اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن‌ که یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغو شش باد

حافظ

صوفیان را پیش رو موضع دهند
کاینهٔ جانند و ز آیینه بهند
مولانا

moh@mad · 11/7/24

-FãTéMęH- گفت:
صوفیان را پیش رو موضع دهند
کاینهٔ جانند و ز آیینه بهند
مولانا

صبحدم میگفت سر مس تی به من
بامداد عاشقان را شام نیست

در خرابات مغان مستان بس است
همچو من سرخوشی در این ایام نیست

شاه نعمت الله

-FãTéMęH- · 11/7/24

moh@mad گفت:
صبحدم میگفت سر مس تی به من
بامداد عاشقان را شام نیست

در خرابات مغان مستان بس است
همچو من سرخوشی در این ایام نیست

شاه نعمت الله

صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش
وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش

moh@mad · 13/7/24

-FãTéMęH- گفت:
صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش
وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش

صدای عشق تنها در دل هشیار می پیچد
بیا میخانه آنجا هم صدای یار میپیچد

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین