رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#بالیشکسته
#پارت12
فاصله که گرفتم سرعتم رو کم کردم توی یه کوچه
بن بست رفتم.قلبم مثل گنجشک می زد.
به دیوار تکیه دادم به کفشام خیره شدم.
در اوج بدبختی دنبال چی ام؟ دنبال
آرامش
سرم رو بالا گرفتم خیره به چشمای مشکی شدم گفتم:
-باید ازم دل سرد شده باشی چرا انقدر دنبال منی؟
شده تا حالا بگی من کجای این...
#بالیشکسته
#پارت11
بابغض به بیرون خیره شدم. هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی کتاب های دردناک شامل زندگی من باشه
می گفتم دنیا با کتاب ها قابل قیاس نیست.
ناگهان موزیک آروم پخش شد.
وباصدای بم گیراش گفت:
-به ذهن فندقت انقدر فشار نیار کوچولوی من
از مسیر و آهنگ آروم لـ*ـذت ببر.
هه! من کوچولو هم؟ چی فرض...
#بالیشکسته
#پارت10
از پنجره به بیرون خیره شدم.
دست روی دست گذاشتن سپردن به سرنوشت شوم کار حماقت آوری می تونه باشه
من تا این جای کار بی پناه ترین آدم بودم.
نه غم ها تمومی داره نه دردهایی که یکی پس از دیگری مثل سیلاب بهم سیلی می زنه
درست در وسط باتلاقی گیر کردم که گیج تر از همیشه هم
به پایین خیره...
#بالیشکسته
#پارت9
دیدم عموی ارمغان روی مبل نشسته داره سیگار می کشه بادیدن من سیگارش رو خاموش کرد.گفت:
-خب؟
-هه! توی شوک الکتریکی نیاز به تخلیه صد درصد فوری داره از درد تو خودش مچاله شده
-آها دریافتم دختر حاج حشمت!
دردهاش که چیزی نیست. گاهی وقتا نیاز که درد و لمس کنه تا حد وحدود خودش رو و...
#بالیشکسته
#پارت8
تدارکاتی که چیده بود به نحو عالی رو به جلو پیش می رفت. و دقیقا همون لحظه هایی رو تصور می کرد که توی رویاهای خودم خیال بافی می کرد.
لبخند عمیقی زد روی کاناپه لش شد و پای چپ رو روی پای راست گذاشت به صحنه ی رو به رو نگاه اجمالی کرد.
بامسئول برنامه ریز داشت صحبت می کرد که بابا از...
#بالیشکسته
#پارت7
هرکسی برای زندگی من تعیین تکلیف می کنه
از هردری میگن و می شنوی حتی دریغ از یه کلمه که نظر تو چیه
انگار منی وجود نداره و انقدر گرم صحبت های خودشونند که
نوشیدنی رو از کمد عمو برداشتم کنار پنجره لیوان بزرگ رو هم برداشتم و تا نصف لیوان پر کردم سر کشیدم همین که لیوان رو روی میز...
#بالیشکسته
#پارت6
وارد شدم همانا بادیدن چهره خشمگین پدر و مادرم همانا
وقتی عمو رو کنار خودم حس کردم انگاری یه حس امنیتی رو درکنارم حس کردم
داداش همش هواش رو داری این دختر هوایی شده
سلام علیکم وایسا بیایم داخل بعد دعوا رو راه بنداز
تو برو بالا
باترس ولرز به عمو خیره شدم که بابام با دادی که زد...
#بالیشکسته
#پارت5
عمو لطفاََ
انگشتش رو رو دماغم گذاشت و گفت:
- فسقل جون بپر سوار ماشین شو تا امروز کار دست جفتمون ندادی
عمو مگه من چی گفتما فقط خواستم یه آشنایی بیشتر با این لیدی جذابتون داشته باشم.
سوار ماشین شدیم.
اخم کردم روم سمت شیشه بردم.
دختر جون چه سودی داره برای تو؟
من فقط می خوام بدونم...
#بالیشکسته
#پارت4
ترانه جون ناراحت نباش در هر صورت حرف بابام برای یزدان خیلی مهم ومی دونم حرفش رد خور نداره
ترانه اشکاش رو پاک کرد گفت:
-مطمئنی؟ آخه اون حتی به من هم نگاه نمی کنه
خوب طبیعیه دوست جونی اون الان درگیر یه پرونده سخته که بدجوری بهم گره خورده اون پرونده اگه اکی بشه همه چیز حله دختر...
#بالیشکسته
#پارت3
ولیسنگینی نگاه گارسون رو همچنان روی خودم حسمی کردم.
توی خودم جمع شدم. استرس باعث شد یه پیچشی توی شکمم رخ بده وچهره ام کمی درهم بشه
سعی در آرام کردن خودم بودم اما هر از گاهی هم نیم نگاهی به گارسون می نداختم.
دخترجون چرا خشکت زده؟
یهو از خیالات بیرون اومدم بادست پاچگی گفتم...
#بالیشکسته
#پارت2
(ترگل)
با وجود پیچیده بودن زندگی ام
باوجود دردهایم
زخم های لبریز شده
همه رو پشت سرم رها کردم باقلبی نا آرام وارد شدم.
داداش اینم لیست دانشجو های دانشگاه مهرگان رو درآوردم.
با دست اشاره ی ریزی کرد که می تونی بری.
راستی اسم دختری رو نام برند مثل این که گفته بودند دختر فوق...
#بالیشکسته
#پارت1
فلشبک می زنم به گذشتهای که توی درونم غوغاس!
قلبم تند تند می کوبه به قفسهی سـینم، انگاری که حالا حالا قصد نداره آروم باشه.
آخرشم از این حجم از دردسر سکته نکنم هنر زیادیه.
دلم خیلی گرفته، خواستم تنها باشم تا توی تنهایی های خودم بمیرم.
حس ضعیف بودن ،غم داشتن و درد رو باید...