خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت4

  1. -FãTéMęH-

    در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

    مردمکام می‌لرزه و مدام اطراف‌و کنکاش می‌کنه، ولی مغزم صحنه‌ای‌و مرور می‌کنه که تن و بدنم‌و می‌لرزونه. از ترس، پتو گلدارم‌و می‌‌ندازم روی سرم و پشمالوم‌و سفت تو بـ*ـغلم می‌گیرم. چشمای بسته‌‌شون با اون لکه‌های قرمز، از جلو چشام پاک نمی‌شه و هر لحظه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه. سریع پشمالو رو بین زانوهام‌و...
  2. در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 از روی زمین بلند شدم، که صدای محکمی میخکوبم کرد. - بانوی جوان، ولیعهد از حضور شما مطلع شده‌اند. با من همراه شوید. ایشان خواستار ملاقات با شما هستند. قبل از این که حرفی بزنم، جلوتر از ما به راه افتاد. دست سودابه رو گرفتم و با اشاره به پشت سرمون، نقشه‌ی فراری براش ترسیم کردم. با دیدن چهار...
  3. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    یک قدم نزدیک می‌آید و می‌خواهد چیزی بگوید که در اتاق باز شده و پدرم بیرون می‌آید. زیبا سریع عکس‌العمل نشان می‌دهد و با ناز به سمتش می‌چرخد. پدرم با دیدن ما لبخند می‌زند و به سمتمان قدم برمی‌دارد. اتاقشان کنار اتاق من در سمت راست قرار داشت. موهایش مخلوطی از سیاه و سفید بود. چهارشانه و قد بلندش من...
  4. Saba☆

    در حال تایپ رمان بالی شکسته | ☆Saba کاربر انجمن رمان ۹۸

    #بالی‌شکسته #پارت4 ترانه جون، ناراحت نباش. در هر صورت، حرف بابام برای یزدان خیلی مهه و می‌دونم که حرفش ردخور ندارد. ترانه اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: - مطمئنی؟ آخه، او حتی به من هم نگاه نمی‌کنه. خوب، طبیعیِ. دوست جونی، اون الان درگیر یک پرونده سخته که بدجوری به هم گره خورده.اون پرونده اگه اکی...
  5. zahra1400m

    در حال تایپ رمان دلدادگی نفس | zahra1400m کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 بعد از صرف ناهار رفتم تو اتاقم و مشغول دیدن سریال ترکی شدم. صدای اعلان پیام واتصاپم امد که باعث شد سرم رو از توی لـ*ـب‌تاب بیرون بیارم و پیام رو باز کنم. اسم نرجس رو بالای صفحه دیدم که نوشته بود: - سلام. نفس جان، کلاسورت رو شنبه همراهت بیار. براش تایپ کردم: - باشه گلم. خمیازه‌ای کشیدم...
  6. Niya.Hamzehei

    در حال تایپ رمان تبسمی دوباره | Niya.Hamzehei و Shagayegh_G کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 با همون لحن تمسخر امیز همیشگیم گفتم: - من باید با این ازدواج کنم؟ بغضش ترکید و اشکاش روانه شدن. چقدر ساده‌ای تو دختر... نیشخندی به ضعیفیش زدم و دور شدم. این به ما نمی‌خوره؛ یه رعیته! چطور قراره بشه خانوم عمارت؟ از همه مهم‌تر، مردم با چه رویی بگن این زن ارباب سالاره؟ دلم به حالش سوخت...
  7. Shaghayegh_G

    در حال تایپ رمان مرداب اغواگر | Shaghayegh_G و Niya.Hamzehei کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 _ بهار تو چرا سا‌کتی امروز؟ چشمکی زدم و ادامه دادم: - عاشق شدی نکنه؟ بهار برای اینکه از بحث جلوگیری کنه، گفت: -ها....نه بابا چی می‌گین شما. ایشی کشید و از اتاق رفت بیرون. نه مطمئن شدم یچیزیش هست. تو فکر بودم که باری، ویشگونی از بازوم گرفت و همزمان گفت: - دری بمیری که مهمون نوازی هم بلد...
  8. Ashly

    در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 «سلنا» مشغول خوندن کتاب های جدید بودم که ساندویچم از دستم افتاد !جیغ بلندی زدم ولی انگار کسی صدام رو نمی شنید یه گرگ بزرگ وسط اتاقم با چشمای زرد وایساده بود . اونقدر قدش بلند بود که می شد بگی یه گرگینه بود. از جام پریدم و رفتم بیرون از اتاق ولی انگار سرعتش خیلی زیاد بود تازه عصبانی هم...
  9. Setayesh.th

    در حال تایپ رمان گذرگاه زمان | setayesh.th کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت4 پنج دقیقه تاخیر داشتیم و صد در صد تنبیه میشدیم.اتاق جلسه ته یه راهروی تاریک بود که من و حدیث بشدت از این راهرو متنفر بودیم.کلا ساختمون ستاد عجیب غریب بود و به من و حدیث اجازه نمیدادن خیلی از جاهارو ببینیم و پا بزاریم.در اتاق رو باز کردم و باز کردن من همانا و خیره شدن ۱۲جفت چشم به ما...
  10. LIDA_M

    در حال تایپ رمان فرودگاه ممنوعه | کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 #فرودگاه_ممنوعه چند ساعتی بود در حال گشتن شهر بودم. هر لحظه که می‌گذشت ناامید تر می‌شدم. بغضی عجیب در گلویم سنگینی می‌کرد؛ نه من نباید گریه کنم! اصلا مرد که گریه نمی‌کنه! بالاخره ساعت قرار رسید و من با شانه هایی افتاده به سمت دروازه شهر روانه شدم. هر چند لحظه یک بار آهی از ته دل می‌کشیدم...
  11. •| α ƴ đ α ώ |•

    در حال تایپ رمان قلب سفید شیاطین | •| α ƴ đ α ώ |• کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 مادر سرم رو روی پاهاش گذاشت و مانند کودکی هام برام لالایی ای خوند: -Twinkle, twinkle, little star, چشمک بزن ,چشمک بزن ستاره کوچولو How I wonder what you are. متعجبم که تو چی هستی! Up above the world so high, در بلندترین نقطه جهان Like a diamond in the sky. مثل یک نگین الماس در آسمان...
  12. Nahal.s

    در حال تایپ رمان مهر نگاهت بر دلم افتاد | نهال.ص کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت4 غذا رو می خورم و ظرفش رو توی سینک می ذارم. از مامان تشکر می کنم و به اتاقم می روم.خودم رو می اندازم رو تختم و نمی فهمم دیگه کِی به خواب می روم که با صدای مژگان مژگان گفتن های مامان از خواب می پرم: - بسه دیگه دختر پاشو لنگ ظهر شد چقدر می خوابی آخه؟ خسته نمی شی؟ این مژگان گفتن هاش هر ۲۰...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا