رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
مرد صداش رو بالا برد:
- اینجا فقط من سوال میکنم. یهبار دیگه میپرسم. دلیل ایران اومدنت چی بوده؟
انگار باید جواب میدادم.
آروم زمزمه کردم:
- بهخاطر عروسی فرهاد و غزل دوستم... از پیش عروس اینجا میام، توروخدا چیزی شده به من بگید.
لـ*ـبم رو با زبونم تر کردم:
- فرهاد کاری کرده؟ امشب عروسیشه، خواهش...
#پارت_۶
#مبینا
با دیدن اسم "مامان" که به لاتین نوشته شده بود بی حوصله جواب دادم:
- بله؟
صدای رسا و سر حالش به گوشم رسید:
- سلام عزیزم. کجایی پس؟ چیزی شده؟
در حالی که سوار ماشین میشدم لـ*ـب زدم:
- نه! چیزی خاصی نشده، سپیده تصادف کرده بود.
در حالی که دکمهی ON/OOF رو میزدم به حرفهاش هم گوش...
#پارت_۶
اتوسا چرخی زد و دستش رو گذاشت روی شونه غزل.
- چرا خودشه دیدی میگم من جای بد به تو معرفی نمیکنم!؟ حالا تو از کجا میدونی؟
غزل با ابروی بالا رفته دست اتوسا رو از روی شونش برداشت و با زیرکی جواب داد:
- اوازش خیلی جاها پیچیده. گفتی؛ جهان افرا بعد من انتخاب شده!؟
- آره.
به دیوار کنار پنجره...
پارت_۶
از گریه کردن بدم میاومد ولی گهگاهی که خیلی غمگین میشدم اشک میریختم.
با دیدن این صحنههای غمانگیز اشک درون چشمهام جمع شد و قلبم فشرده شد.
اونها بیگنـ*ـاه جونشون رو از دست دادن.
جامون خیلی بد بود. همه رو داخل دوتا جیپ نظامی جا داده بودن. داشتیم خفه میشدیم. متاسفانه کاری هم...
#پارت_۶
سعی میکند با دستان لرزانش گوشی را بگیرد و زبانش را بر روی ل*بهای خشکیده و از هم فاصله گرفتهاش میکشد.
گوشی را در کیفش میاندازد و سریع بلند میشود که ریحانه هم با او بلند میشود.
- چی شده ایرن؟! عمهت چی گفت؟!
در چشمان ریحانه خیره میشود در حالی که هر بینندهای، به راحتی میتوانست...