خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت۱

  1. مبینا گوهری

    در حال تایپ رمان هاتور | مبینا گوهری کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱ با استرس به سمت آلاچیق ته باغ حرکت کردم، جایی که به گفته آقا سلیمان عشق دیوانه من اون‌جا کمین کرده بود. نزدیکای آلاچیق بود که قد بلندش رو دیدم، توی دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش و همین‌طور برای رسیدن بهش گام‌هام رو کوتاه‌تر کردم. از واکنش اون پسر تخس عصبانی کمی می‌ترسیدم، اما تصمیمی...
  2. adrina_m25

    در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱ سه روز دیگه عروسیمه. خانواده‌م همه در تلاطم مقدمات عروسین؛ ولی من، عروس خانوم، کسی که باید بیشتر از همه در تلاطم و استرس عروسی باشه؛ بیخیال، یه گوشه کز کردم، به مادرم و خواهرم که دارن راجب مدل لباسشون باهم دیگه حرف میزنن؛ نگاه می‌کنم. به خواهرم که موهای خرمایی رنگش توی صورتش ریخته بود و...
  3. -FãTéMęH-

    ویژه رمان۹۸ رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱ فصل اول_راز درون: دامن بلند سبز رنگ کهنه‌اش را بالا می‌گیرد و همان طور که زیر لـ*ـب شعری کودکانه را زمزمه می‌کند، پله‌های فرسوده و ترک خورده را پایین می‌آید. با رد کردن هر پله، موهای بلند و صافش تابی خورده و روی صورتش می‌ریزد. سر‌خوشانه پله‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کند و نگاهش روی...
  4. -FãTéMęH-

    ✺اختصاصی رمان وصال یار | ~ f@tii ~ کاربر انجمن رمان ۹۸

    از اتوبوس نارنجی رنگ پیاده می‌شوم. مچ دستم را بالا می‌آورم و به ساعت مچی رولکسم نگاهی می‌اندازم. اوه! فقط پنج‌ دقیقه وقت داشتم خودم را به کلاس برسانم. کیف سیاه رنگم را سفت می‌چسبم و شروع به دویدن می‌کنم. از کنار مردمی که منتظر اتوبوس بودند، رد می‌شوم. صدای خس‌خس سـ*ـینه‌‌ام اخم‌هایم را درهم...
  5. در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱ صداهایی در سرم طنین می اندازند. صداهایی ناشی از انفجار، درد و خون! لرزش بدنم نشان از ترس دارد. انگار قلبم را از قفس بیرون می‌کشند و قرار است به خوابی ابدی فرو بروم. او ترسید، انگار من ترسیدم! او درد کشید، انگار من درد کشیدم! او خوابید؛ ولی من هنوز هستم! باز هم تصورات مسخره به ذهنم هجوم...
  6. Saba.hn

    در حال تایپ رمان نوگل تپنده | سبا حسن نژاد کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت۱ عصبی‌ بودم،سعی میکردم تن صدام بالا نره و هوار نشم رو مردی که دست کم دوبرابر سن خودم عمر داره؛ موهام رو با خوشونت فرستادم زیر شالم و رو به آقای موسویی گفتم: -آقای موسوی من اون قرار داد رو امضا شده میخوام.اگه بتونیم ساخت اون مجتمع تجاری بزرگ رو بگیریم خیلی جلو میوفتیم خیلی! -خانم هرکاری از...
  7. دونه انار

    بـــــــرگزیده رمان حلقه آویز | دونه انار کاربر انجمن رمان ٩٨

    سرم رو روی خاک سرد و بی روح گذاشتم و چشم‌هام رو بستم. ذره‌های خاک به پوستم نفوذ می‌کرد و پوست سمت چپ صورتم که بر روی خاک بود می‌سوخت. هق‌هق‌هام اوج گرفت، پیراهن گل‌گلیش رو به خودم فشردم، دوباره عطرش زیر بینیم پیچید و قلبم بی‌قراری کرد، اتفاق تازه‌ای نبود. دوباره قلبم راز رو با تمام وجود...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا