خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: آی‌سونا

  1. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...بخواد و نشه؟!» «می‌شه فردا بیام خونه آقاجون ببینمت؟» «خونه آقاجون خونه خودته؛ اما فکر نکنم ضحاک مار دوش بذاره.» «اون با من.» «دردسر درست نکنی آی‌سونا.» «نگران نباش!» «باشه. پس تا فردا خداحافظ!» «خداحافظ!» هرچی با بغض خفه‌کننده توی گلوم مبارزه کردم بی‌فایده بود و در آخر اون پیروز میدون شد...
  2. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...پس تو چرا من رو نمی‌بینی؟ چرا صدام رو نمی‌شنوی؟ چشم‌هام از فرط اشک زیاد می‌سوخت. سرم درد می‌کرد. حالت تهوع داشتم. گلوم خشک شده بود و به سرفه افتاده بودم. ضربان قلبم داشت گوشم رو کر می‌کرد. دنیا هر ثانیه پیش چشم‌هام تار و تارتر می‌شد. پاهام سست شدن و محکم زمین خوردم. *** #آی‌سونا...
  3. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...- خب همه‌تون در جریان هستید که فریبا برای چی اومده تبریز. همه سرشون رو تکون دادن به‌جز من. خانوم‌جون ادامه داد: - جلسه فردای دادگاه هم که به آی‌سونا مربوط می‌شه و بعد از اون یه جلسه دیگه می‌مونه که تاریخش فردا معلوم می‌شه و بعد از اون همه چی تمومه و برای همیشه فریبا می‌مونه پیش ما. دادگاه چی؟...
  4. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...رو خیس می‌کنم. - خوش اومدی دختر عباس! با خشم چشم‌هام رو روی هم فشار دادم. پس برای همین مکث کرد، دنبال یه کنایه بود. چرا به من گفت دختر عباس؟ آی‌سوناخانوم چرا ناراحت می‌شی؟ تو دختر دشمنشی؛ پس انتظار خوب رفتار کردن باهات رو نداشته باش. نمی‌دونم تا کی باید این خفت و خواری رو تحمل کنم؛ اما...
  5. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...- خونه نه، دارن میان عمارت ثقفی‌خان. خندیدم و گفتم: - اوه عمارت. خاله فرزانه هراسون از پای پنجره کنار رفت و گفت: - اوه اوه رسیدن! - خب خب آی‌سونا، خانوم‌جون اومد. می‌ری سمتش و بعد از عرض احترام دستش رو می‌بـ*ـو*سی. با چشم‌های درشت به خاله فرزانه نگاه کردم و گفتم: - چیکار کنم؟ - وا دختر سمعک...
  6. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...صرف می‌شه. آهان یه چیز دیگه؛ لباس قرمز و نارنجی و صورتی پوشیدن ممنوع، از شخصیت خانومانه شوتمون می‌کنه. با بغض به خاله نگاه کردم و گفتم: - باز هم هست؟ - آره. رنگ رژ لـب نباید جیغ باشه، رنگای محو می‌زنید. فیلم اکشن، ترسناک، ترکی و آمریکایی رو هم مگه تو خلوت خودتون ببینید. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم
  7. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    چشم‌هام رو روی هم فشردم و حرفش رو تأیید کردم. *** - آی‌سونا بلند شو. باید بری. چشم‌هام رو باز کردم و به علیسان که بالای سرم بود نگاه کردم. هنوز توی حالت خواب و بیداری بودم و قیافه‌ش رو درست نمی‌دیدم. با صدای گرفته گفتم: - علی کی اومدی؟ برم کجا؟ دستی به ته‌ریش‌های مشکیش کشید. پرسروصدا بازدمش رو...
  8. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...می‌تونستم حرف بزنم گفتم: - نمی‌دونم. یهو... یهو عین یکی ک‍...‍ ه تیغ ماهی گیر... کرده باش‍... ه تو گلوش... چندتا نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم: - نفسم بالا نمی‌اومد. رزا با چشم‌های نگران بهم نگاه کرد و گفت: - نمی‌خواد حرف بزنی. تو استراحت کن، واسه ناهار میام بیدارت می‌کنم. #آی‌سونا...
  9. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...چیزی. رزا دمپاییش رو در آورد و علیسان رو نشونه گرفت که علیسان جا خالی داد و دمپایی به کابینت برخورد کرد. اخم کرد و تهدیدوار گفت: - اولاً آی‌سونا قبل از اینکه خواهرشوهرم باشه خواهر خودمه. دوماً به تو چه حسود! لبخند پهنی زدم و دستم رو روی شونه رزا گذاشتم و با حالتی که انگار دارم می‌گم چشات...
  10. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...رو توی دستم مچاله کردم و به چهره‌ غمگین خودم توی آینه قدی نگاهی انداختم. بعد از کمی مکث با کلافگی گفت: - ای خدا! این دو‌تا کی می‌خوان بس کنن؟ آی‌سونا جمع کن وسایلت رو دارم میام. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: - چشم. فعلاً! - فعلاً! تلفن رو سر جاش گذاشتم و دوباره به اتاقم برگشتم. صندلی سفید-یاسی میز...
  11. Saghár✿

    رمان آی‌سونا (جلد اول) | ساغر کاربر انجمن رمان ٩٨

    ...گاهی از خود می‌پرسم این چه سرنوشتی بود که من به آن دچار شدم؟ زندگی من مانند باتلاقی است و مرا آرام‌آرام در خود فرو می‌برد. سرنوشت، چه چیز نفرت‌انگیزیست! از کلمه سرنوشت خوشم نمی‌آید. می‌خواهم هرچه سریع‌تر این سرنوشت را به پایان برسانم. #آی‌سونا #ساغر_هاشمی_مقدم انجمن رمان نویسی رمان ۹۸| سایت رمان
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا