خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: آیدا_رستمی

  1. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...پیشت. اما او هیچ‌گاه به روستا دعوت نمی‌شود؛ حتی مرضیه به او آدرس روستا را نمی‌دهد. تلفن را قطع می‌کند و پوفی می‌کشد روبه آیینه می‌کند و همراه با آن زمزمه می‌کند: - به همین خیال باش دعوتت کنم خواهر کوچولوی احمقم! خنده‌ای می‌کند و با لبخند از اتاق خارج می‌شود. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی
  2. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...پاک کردن اشک‌هایش با خشونت بود، می‌گیرد و با دست دیگرش دست ایرن را مهار می‌کند. - بیا این مال مادرمه، برای تو. ایرن لحظه‌ای با چشمان قرمزش خیره او می‌شود و دستمال را همچون جسم با ارزشی در دستانش می‌گیرد که الیاد با صدای ناراحتی می‌گوید: - مراقبش باش و می‌رود. #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی
  3. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...چشمان گرد شده‌ای، متعجب می‌پرسد: -چی شد؟ الیاد او را صدا می‌زند که به طرفش می‌چرخد؛ چند قدمی برمی‌دارد و به او نزدیک می‌شود و دستش را بر روی صورتش می‌گذارد. چشمان قهوه‌ای سوخته‌اش را در چشمان سبز_ ابی ایرن می‌اندازد و می‌گوید: -ایرن، نباید با خدمتکارت صمیمی بشی! #رمان_مجبوری_با_من_بمانی...
  4. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...و خودش را از زیر چنگال‌هایش، رها می‌کند. الیاد را محکم به ستون سفید رنگ می‌زند و چاقویی زیر گردنش می‌گیرد و با نفرت می‌گوید: -بسه ارباب‌زاده؛ هرچقدر زدیم، حالا نوبت منه؛ منم عشقم رو می‌خوام طلاقش بده.همین، حالا. #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  5. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...به ایرن، همراه با او به طرف طبقه بالا حرکت می‌کند. دل‌شوره، نمی‌گذارد در جایش بماند و بی‌توجه به تهدید الیاد، به طرف طبقه بالا می‌رود. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/ مزار گندمگون موهایت را به آتش می‌کشم در پس جنگل چشمانت، ترس می‌کارم...
  6. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...دوست‌های عشقم بشنوم که امروز مراسم عقدشه و وقتی اومدم اینجا، تو رو با یه مرد غریبه دیدم؟! این پنجاه شصت روز، هر دفعه که بهت زنگ زدم یا جواب ندادی یا قطع کردی! این حق من و عشقم نیست و تو یه توضیحی به من بدهکاری! #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  7. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...دوباره خانوم دست و پا چلفتی‌ بیافته و می‌خندد. سعی می‌کند بخاطر دست و پا چلفتی صدا زده شدنش نخندد و اخم کند، اما بی اراده لبخندی می‌زند و سرش را پایین می‌گیرد. به طرف در حرکت می‌کند و ایرن با او هم قدم می‌شود. #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  8. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...بی توجه به سرویس، نگاهی به شایراد که یکی از خدمتکارها او را در دست داشت، می‌اندازد و بعد نگاهی به آیینه که با ارباب چشم توی چشم می‌شود. هنوز چشمانش ترسناک و قرمز بودند. نفس عمیقی می‌کشد و بله را می‌دهد. #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  9. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...- ولی و اما نداره، وظیفه‌اته هرچی دستور می‌دم انجام بدی، فهمیدی؟ متعجب لحظه‌ای سکوت می‌کند که صدای بله مریم او را به خود می‌آورد؛ انگار فضای عمارت بر روی او هم تاثیر گذاشته بود! #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #آیدا_رستمی ***** دختر دریا به افتخار بازگشتت. https://forum.roman98.com/...
  10. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...یتیم؛ نمی‌ذارم کسی بخاطر بی‌مادر بودنت، تحقیرت کنه. بی‌اختیار بعد از جملاتش کودک را در حصار دستانش می‌گیرد و با او همراه و هم‌صدا می‌شود بی‌آن‌که بداند مردی، درحال گوش دادن به حرف‌هایش است، بلند بلند گریه می‌کند. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/...
  11. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...-نذار سریع عروسی بگیره. با ناراحتی سرش را خم می‌کند و زمزمه می‌کند: -آخه دست من نیست که... دستش که کنارش، افتاده‌ بود را می‌گیرد. -حداقل نذار به این زودی‌ها عروسی بگیره، بذار کمی باهم آشنا بشید، بعد. -بهش می‌گم. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/ https://forum.roman98.com/
  12. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...طرف در حرکت می‌کند ولی انگار که چیزی یادش آمده باشد بر می‌گردد و می‌گوید: _راستی، بهتره از این پسره امیر، فاصله بگیری . برای خودت می‌گم، من اعصاب ضعیفی دارم. و از اتاق خارج می‌شود. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/ https://forum.roman98.com/ *** اینم پست جدید...
  13. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...به او می‌کند و به برادرش کمک می‌کند. بعد از خارج شدن ریحانه، در را قفل می‌کند که صدای ریحانه و در زدنش‌، بلند می‌شود. بی‌توجه به آن‌ها، به طرف ایرن می‌رود و مقابلش می‌ایستد. ترسناک و آرام زمزمه می‌کند: -جواب؟ #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/ https://forum.roman98.com/
  14. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...بشه، قبول کن. از اتاق خارج می‌شود که صدای شکستن چیزی و بعد گریه ایرن بلند می‌شود. پوزخندی می‌زند و زمزمه می‌کند: - ضعیفه. دوستان ایرن را می‌بیند؛ در جواب سلام آن‌ها، سری تکان می‌دهد و مرموز به امیر خیره می‌شود. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://forum.roman98.com/...
  15. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...شده بود و به زور بلند می‌شد، می‌گوید: - چیکار... دارید می‌کنید؟ دارم... خفه می‌شم... دستتون رو بردارید. بی‌توجه به حرف‌های ایرن، دست‌هایش را که سعی می‌کردند او را از چنگال الیاد نجات دهند، بالای سرش قفل می‌کند. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  16. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...ریحانه و لعیا که جلوی در ایستاده بودند، سریع به طرف دیگری حرکت می‌کنند. نیش‌خندی می‌زند و از اتاق خارج می‌شود. زیور به کمک خدمتکارش به طرف اتاق الیاد حرکت می‌کند. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی #1 https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/ ********** نقد کنید تا بازم پست...
  17. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...لعیا را قبول می‌کند چرا که می‌داند لعیا مرغش یک پا دارد و هیچ‌گاه از حرفش، پا پس نمی‌کشد. نگران منتظر می‌ماند تا برادرش بیاید؛ اگرچه ریحانه و لعیا شادن را ملاقات نکرده بودند اما هم‌چون ایرن، نگران حال او بودند! #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://forum.roman98.com/ https://roman98.com/
  18. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...بر دارد ولی دستش او را یاری نمی‌کند. - حتماً دارید شوخی می‌کنید؟! صدای جیغ و داد‌های عمه‌اش، از گوشی تلفن هم بیرون می‌رود و ریحانه را می‌لرزاند. لرزش نامحسوسی می‌کند و می‌خواهد چیزی بگوید که گوشی‌اش قطع می‌‌شود. #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/...
  19. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...و نفس نفس زنان به او می‌رسد. صدایش می‌زند که جوابی از طرف ایرن نمی‌شنود. متعجب می‌گوید: - حالا انگار چی گفتم! شاید حق با ریحانه بود و ایرن داشت زیادی موضوع را بزرگ می‌کرد؛‌ ولی دوست نداشت میراث مادرش مسخره شود! #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/...
  20. آیدا رستمی

    ✌پرطرفدار رمان مجبوری با من بمانی | آیدا رستمی کاربر رمان ٩٨

    ...می‌گیرد. نجمه احساس می‌کند که مرضیه نمی‌تواند حرف بزند؛ دستانش را دور گردنش می‌گیرد و صداهای نامشخصی از گلویش خارج می‌شود! دکتر، پرستار‌ها را صدا می‌زند ولی دیگر دیر شده بود و او نقش بر زمین می‌شود... . #آیدا_رستمی #رمان_مجبوری_با_من_بمانی https://roman98.com/ https://forum.roman98.com/
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا