#پارت_سوم
#آدا
نمیدونم ساعت چنده؛ فقط میدونم اذان صبح نیست. همه جا تقریبا تاریکه اما سکوت رو خرخر خفیف سارا و سروصداهای کم بچههای داخل سالن میشکنه. با صدای قیژقیژ تـ*ـخت سها چشم از نور ماه ک سعی داره از لای پرده سرک بکشه توی اتاق میگیرم و به چهرهی مهربون و غرق خواب سها زل میزنم. بعد از...