خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت_دوم

  1. <<maral>>

    در حال تایپ رمان نیمه‌ی تاریک آزادی | <<maral>> کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_دوم #نیمه_تاریک_آزادی کنار خواهرش روی مبل نشسته بود و لـ*ـبش می‌خندید اما چشمانش دنبال دخترکی می‌گشت که شده بود امید روز‌های سختش. دلش برای لبخند های او تنگ شده بود. لبخند‌هایش دلبرانه نبود اما دل‌می‌برد. نگاه‌هایش پر از ناز و عشوه نبود اما دل امیر را زیر و رو می‌کرد. بار دیگر کل سالن را...
  2. reyhan banoo

    در حال تایپ رمان صدای ناله‌های ویولن | reyhan banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

    #صدای_ناله_های_ویولن #پارت_دوم با صدای بلند ضبط ماشین کناری که شدیداً با صدای بوق های پی در پی ادغام شده بود، احساس سردرد عجیبی کردم. چشم از آیینه بـ*ـغل تاکسی گرفتم و صورت رنگ پریده و لـ*ـب های باریک رژ خورده ام را همانجا جا گذاشتم. با عصبانیت دست داخل جیب کوله‌ام کردم و دو اسکناس ده تومانی...
  3. گلسرخ

    مسابقه مفهومی قلم | ویژه انجمن رمان ۹۸

    ...اما مشکل آنجا بود که ماهی قرمزش خیلی وقت پیش دار فانی را وداع گفته بود ، ولیکن عادت الیسا نمیگذاشت یاد دوست کوچکش فراموش شود! *** #پارت_دوم : چیزی قلقلکش میداد ! میخواست عقده های رسوب شده ی این چندسال مشقت و دوری از همه کسش را بر سر صاحب کار بی دردش فریاد کند ... نتوانست! تنها به گذاشتن...
  4. Whisper

    در حال تایپ رمان ترانه‌های زندگی | ~Najwa_m~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت_دوم هعی خدا! بهشون حق میدم. یعنی قراره الان بریم؟ دستی به شکمم کشیدم. از گشنگی داشت سوراخ میشد. یعنی با اتوبوس میریم روستا؟ اون‌موقع که اومدیم شهر من فقط شش سالم بود و حسن ده سالش. یعنی حسن نمیاد باهامون؟ معلومه که نه! مگه سمیرا خانم میاد روستا؟ پوزخند زدمو‌ سرمو به نشونه تاسف تکون دادم...
  5. Sh@bnam

    در حال تایپ رمان انهزام از عشق | Sh@bnam کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت_دوم گاهی‌ اوقات هم هست؛ که تمام نگرانی‌ها و دل‌شوره‌ها و دلهره‌های عالم به سمت قلب و روحت سرازیر می‌شود! اما همین که خوشی و خوش‌بختی عزیزترین‌های زندگیت را می‌بینی، دلهره و دلشوره جایش را با یک خوشیِ خوش‌ فرجام عوض می‌کند و نگرانی رنگش را تغییر می‌دهد و تنها نگرانیت، می‌شود برای ماندگار...
  6. bitter sea

    در حال تایپ رمان زندگی بی‌انقضا | bitter sea کاربر انجمن رمان ۹۸

    پارت دوم پارمیس و سحر هر دو می‌دانستند این مورد حق با امیتیس است؛ اما هنوز هم قانع کننده نبود! پارمیس با نگرانی به گرگ نگاهی انداخت و بدون اینکه چشم از او بردارد گفت: - حالا باید چیکار کنیم؟ امیتیس به فکر فرو رفته بود، به این فکر می‌کرد که چگونه گرگ را ندیده، با اینکه رنگ پوست و موی گرگ به رنگ...
  7. زینب نامداری

    در حال تایپ رمان تابستانی که برف بارید | زینب نامداری کاربر انجمن رمان ٩٨

    بنام خدا #پارت_دوم #تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری خودم را از پنجره یک و نیم در دو متری خوابگاه بیشتر بیرون می‌کشم تا او را بهتر ببینم. سیمون پالتوی مشکی پوشیده و با آن کلاه بافتنی طوسی‌اش بامزه‌تر شده‌ است. باد دسته‌ای از موهای مشکی‌ام را که از زیر شال بیرون زده به رقص در آورد. سیمون اشاره...
  8. 1382bita

    در حال تایپ رمان پاتک | 1382bita و mobi82 کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_دوم آرش خان همونطور که ایستاده بود وجهانگیری رو نگاه میکرد_همون قایق ران_وگفت: -خب چرا منتظرین و برو بر منو نگاه میکنید، پولارو رو بیارید برام! جهانگیری پوزخندی زد و گفت: -هه، آرش خان ما یه قراری گذاشتیم، نصف پول قبل عملیات، نصف دیگه هم هنگام تحویل دادن. آرش خان آروم جوری که فقط خودش و رضا...
  9. *Fatemeh*

    در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

    همزمان با مریم جیغ دیگه‌ایی زدیم: - ماکان ما قبول شدیم. با خوشی بالا پایین میپریدیم و قر میدادیم که چشمم به در افتاد. کل خانواده جمع شده بودن و با دهنی باز نگاهمون میکردن. با خجالت صاف وایستادم و آستین مریم رو که همچنان داشت قر میداد کشیدم. وقتی دید همه دارن نگاهمون میکنن لپهاش گل انداخت. خندم...
  10. Ladykin

    در حال تایپ رمان محبوب دل آرام | Ladykin کاربر انجمن رمان ۹۸

    سایت دانلود رمان | انجمن رمان نویسی پارت_دوم به پنجره اتاق نزدیک شدم. روشنایی لامپ های کوچه و خیابان در عمق تاریکی شب همانند مرواریدی در دل صدف می درخشید. شهر به دور از آن همه هیاهو، شلوغی، فراز ونشیب هایش نگاهم را به سمت خودش می دزدید؛ همه چیز از دور زیباست. در این زندگی یکنواخت گه گدار دلم کمی...
  11. Haniyeh83_a

    در حال تایپ رمان تمنای نجات | Haniyeh83_a کاربر انجمن رمان ۹۸

    انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید همزمان که داشتم می دوییدم به اطرافم و بین ابرها نگاه می کنم که اونجا هم چند نفرو می بینم. با اینکه ترسیدم ولی بازم سرعتمو بیشتر میکنم. سایه که دنبالش میکنم، میره تو سرسره. منم همراهش میرم ولی از شانس بدم کله پا میشم و اطرافمو تاریکی میگیره. با گیجی به دورو...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا