خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
هری هارت: «شرافت به بهتر بودن از یک انسان دیگه نیست... به اینه که آدم از خودِ قبلیش بهتر باشه...»

کینگزمن: سرویس مخفی

دخترک داخل رادیاتور: «در بهشت، همه‌چیز خوب است. در بهشت همه‌چیز عالی‌ست. تو چیزهای خوبت را می‌گیری، و من چیزهای خوبم را.‏»

کله‌پاک‌کن


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
گالادریل: «میتراندیر... چرا اون هالفلینگ (هابیت)؟»
گاندولف: «نمی‌دونم. "سارومان" معتقده که تنها "قدرتی عظیم" می‌تونه با اهریمن مقابله کنه. ولی این چیزی نیست که من بهش رسیدم. من پی بردم که این چیزهای کوچک و کردار روزانه‌ی افراد عادی هست که تاریکی رو مهار می‌کنه. کارهایی ساده از روی مهربانی و عشق... چرا "بیلبو بگینز"؟... شاید به این دلیل که می‌ترسم، و اون بهم شجاعت میده.»

هابیت: یک سفر غیرمنتظره


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و 2 نفر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
آراگون: «محکم بایستید، استوار باشید. ای فرزندان گاندور، فرزندان روحان، برادران من. در چشمان شما همان ترسی را می‌بینم که میخواست قلبم را دربرگیرد. ممکن است روزی رسد که نشانی از شجاعت باقی نمانده باشد، زمانی که دوستانمان را رها کنیم و تمام پیمان‌های دوستی گسسته شود؛ اما آن روز امروز نیست. زمانِ زوزه‌ی گرگ و شکستنِ سپرها، آنگاه که عصرِ انسان بکلی مضمحل شود. اما امروز، آن روز نیست. ما امروز می‌جنگیم. بپاس نعمت‌هایی که این سرزمینِ نیک به شما ارزانی داشته دستور می‌دهم: "بایستید، ای مردانِ باختر زمین"»

ارباب حلقه‌ها: بازگشت شاه


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: نگار 1373، MĀŘÝM و bawhar

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
مَت: «نمی‌خوام دخترهام بی‌بند و بار بزرگ شن. من با این حرف پدرم موافقم که می‌گفت - به اندازه‌ی کافی به بچه‌هات پول بده تا یه کاری بکنن، نه به اندازه‌ی غیرکافی که هیچ کاری نکنن.»

فرزندان


کلر: «برای بهترین‌ها دعا کن، اما برای بدترین‌ها آماده باش.»

زندانیان


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
(در حال دویدن در کوچه!)

تیفانی: «هی...!»
پــت: «لعنتی! من متأهلم!»
تیفانی: «خب منم متأهلم!»
پــت: «چی داری بلغور می‌کنی. شوهرت مُرده!»
تیفانی: «زن خودت کجاست؟!»
پــت: «تو دیوونه‌ای؟!»
تیفانی: «من که تازه از بیمارستان روانی "بالتیمور" بیرون نیومدم.»
پــت: «منم که هر*زه‌ی شهر نیستم...» (تیفانی می‌ایستد) «متاسفم، متاسفم، متاسفم...»
تیفانی: «من هر*زه‌ی شهر بودم، ولی حالا دیگه نیستم. همیشه جزئی از وجود من کثیف و هر*زه باقی می‌مونه. ولی اون قسمت از وجودم رو هم کنار بقیه‌ی ویژگی‌هایم دوست دارم. تو هم میتونی همچین حرفی رو راجب خودت بزنی آشغال؟ میتونی خودتو ببخشی؟ تواناییش رو داری؟»

دفترچه امیدبخش


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: نگار 1373، MĀŘÝM و bawhar

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نیک: «گتسبی به "نور سبز" ایمان داشت، به آینده‌ی لذتناکی که سال به سال از پسِ ما می‌گذرد. اگر این‌بار از چنگِ ما گریخت چه باک - فردا تندتر خواهیم دوید، و دست‌هایمان را به دوردست‌ها درازتر خواهیم کرد... و سرانجام یک بامدادِ خوش - در قایق‌هایمان بر خلاف جریان آب پارو می‌زنیم، و پیوسته به سمتِ گذشته رانده می‌شویم.»

Nick Carraway: Gatsby believed in the green light, the orgastic future that year by year recedes before us. It eluded us then, but that's no matter - tomorrow we will run faster, stretch out our arms farther... And one fine morning - So we beat on, boats against the current, borne back ceaselessly into the past

گتسبی بزرگ


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: نگار 1373، MĀŘÝM و bawhar

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
جان (مرد فیل‌نما): «هراس مردم از چیزهایی‌ست که آنها را نمی‌فهمند.»

John Merrick: People are frightened by what they don't understand

مرد فیل‌نما


دانــی: «چرا اون لباس احمقانه‌ی خرگوشی رو تنت کردی؟»
فرانک: «تو چرا اون لباس احمقانه‌ی انسانی رو تنت کردی؟!»

دانی دارکو


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
مکس: «مردم اغلب اوقات فکر می‌کنن که من بی‌نزاکت و گستاخم. من نمی‌تونم بفهمم که چطور صداقت می‌تونه ناشایست تلقی بشه. شاید این دلیلش باشه که من هیچ دوستی ندارم.»

Max: People often think I am tactless and rude. I cannot understand how being honest can be improper. Maybe this is why I don't have any friends

Mary and Max


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373 و bawhar

SELENA

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
171
امتیاز واکنش
624
امتیاز
178
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 26 دقیقه


مایک: تو یه روانی هستی و من عاشقتم...
ابی: من روانی نیستم!
مایک: من الان بهت گفتم عاشقتم ولی تو فقط واژه‌ی روانی رو شنیدی، این نشونه‌ی آدم‌های روانیه!
ما آدم ها عادت کردیم که امواج منفی رو زودتر از امواج مثبت جذب کنیم.
همیشه از غم ها می نالیم ولی به همون اندازه از شادی ها،خوشحالیمون رو بروز نمیدیم.
باید یاد بگیریم که امواج منفی رو پس بزنیم.
| Movie: The Ugly Truth |


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر

SELENA

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/2/20
ارسال ها
171
امتیاز واکنش
624
امتیاز
178
زمان حضور
1 روز 7 ساعت 26 دقیقه


ﺩﯾﺰﯼ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﯼ؟
ﮔﺘﺴﺒﯽ: ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ.
ﺩﯾﺰﯼ: ﺍﺯ ﭼﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﯽ؟
ﮔﺘﺴﺒﯽ: ﺍﺯ ﺟﺪﺍﯾﯿﺖ! ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﺜﻞ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ۸ ﻃﺒﻘﻪ ﺍﺳﺖ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﻧﻤﯿﺮﻡ، ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻣﺮﺩﻥ، ﻣﯿ‌ﻤﯿﺮﻡ...

| Movie : The Great Gatsby |


✾• دیالوگ‌های ماندگار •❃

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Nargesabd، نگار 1373، MĀŘÝM و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا