رمان ملکه مافیا(جلد اول) | DENIRA کاربر انجمن رمان 98

DENIRA · 29/7/19

دستش رو آروم روی دستم گذاشت و زمزمه کرد:
- بانو، چی شده؟
لبخندی زدم و نفسم رو فوت کردم، خدای من! اون اتفاق دیشب واقعا بدجور روم تاثیر گذاشت. بازی کردن با من، چرا باید براش خوشایند باشه؟...

DENIRA · 29/7/19

در کافی شاپ رو باز کردم و به اطراف نگاه کردم. با دیدن فرهاد سریع به سمتش رفتم و جلوی میزش ایستادم. سرش رو بالا آورد و گفت:
- دلسا چیزی شده؟
صندلی رو کشیدم و نشستم. نفسم رو فوت کردم و به...

DENIRA · 29/7/19

{رفت...از یادش من رو برد....
چه راحت منو کشت تو دلش
یکی رو جای من آورد...
نه...منو یادش نی...
با چشای خیس...
می خوابیدم یادش نی...}
خندیدم و گفتم:
- خیلی باحال بود شهریار. وای مردم از خنده!
بهم خیره شد و زمزمه کرد:
- می‌دونی وقتی می‌خندی چه‌قدر خوشگل میشی؟
لبخندم خشک شد. تا به حال...

DENIRA · 29/7/19

ابروش رو بالا انداخت و زمزمه کرد:
- مطمئن باشم؟
محکم گفتم:
- مطمئن باش!
فنجون چایی که لیلا...

DENIRA · 29/7/19

(ارکیده)
- اعتراف می‌کنی یا نه؟ ها؟ اون دختره کجاست؟
آروم زمزمه کردم:
- نمی‌دونم!
سیلی محکمی به...

DENIRA · 29/7/19

(سوم شخص)
دستش را مشت کرد و از لای دندان‌هایش غرید:
- مگه من بهتون نگفتم چهار چشمی حواستون بهش باشه؟ ها؟
سرش را پایین انداخت و هیچی نگفت...

DENIRA · 29/7/19

(دلسا)
دستم رو دور خودم پیچیدم و آروم آروم راه رفتم. بهار داشت دوباره می‌اومد. هیچ وقت از فصل بهار خوشم نمی‌اومد، به‌خاطر آلرژی که بهش داشتم.
- چرا نمیری توی باغ؟
...

DENIRA · 29/7/19

وارد اتاق شدم و در رو محکم بستم. خدایا! چرا اینا این‌قدر فک می‌زنن؟ برگشتم تا برم رو تـ*ـخت که با دیدن یه مرد سیاه پوش که روی تختم نشسته بود سکته کردم، خواستم جیغ بکشم که دست یکی اومد جلو دهنم. مرده سیاه پوش چاقویی رو از تو جیبش در آورد و گفت:
[COLOR=rgb(25...

DENIRA · 29/7/19

با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- معلوم هست که چی میگی؟ این‌جا چه خبره؟
اشکام رو پاک کردم و گفتم:
- به خدا همش واقعیته! اونا می‌خوان من رو بکشن.
از جاش بلند شد و به سمت بالکن رفت. به اطراف نگاهی انداخت و گفت:
- باید اتاقت...

DENIRA · 29/7/19

****
( ارکیده)
سرم رو توی دستام گرفتم و گفتم:
- چرا نمی‌فهمی لیلا؟ من می‌خوام برم، می‌خوام از این‌جا برم!
بهم نگاه کرد و گفت:
- میشه بهم بگی چه‌طوری؟
پوفی کردم و نگام رو به دیوار دوختم. من باید از این‌جا برم بیرون،...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

نویسنده انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین