خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,844
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
در من تيمارستاتيست...

با هفتاد مریض
و هفتاد تختخواب
وسخت ترین کار دنیا را من می کنم
وقتی از من می پرسید خوبی?
باید هفتاد روانی را آرام کنم
وبا متانت صادقانه بگويم خوبم...
در من زيارتگاهايست
با هفتاد چهل جراغ
و هفتاد عکس جوان ناکام
وقتی از من می پرسید
شب وصال چه شبی است?
باید چشم ها و گوش های هفتاد جوان ناکام را
با دستمال ببندم
وبگويم ساکت!
هنوز وقت ش نرسیده است!

#دانیال فریادی


دلنوشته های دانیال فریادی

 
  • تشکر
Reactions: yeganeh yami، فروغ ارکانی، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,844
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع

هزار بار ازکوه قاف بالا رفتم!

تمام روز در اینه خیره ماندم
بهار پشت پنجره ام
تکرار شب پیش بود
دیگر نمی توانستم
صدای پا هایم از انکار
روحم خبر می داد
ونگاه خسته م انگار
با همه تقویم های باطله
نسبت داشت
اذان ظهر
افتاب را بر سرم سرازیر می کرد
دیگر نمیتوانستم
دیگر نمیتوانستم
شمع های نذری مادرم را
با دستانم کور کردم
شاید چشمانش
به واقعیت های زندگی ش
روشن شود
هزار باز از کوه قاف بالا رفتم
هزار باروعده شکستم
اه های طویل ان زن
گوش هایم راپر کرده بود
معشـ*ـوقه من
شاید مومیایی پنج هزارای ساله باشد
که یک شب
درکفن عصمت وپاکی خود مدفون شد
تمام روز در اینه خیره ماندم
بهار پشت پنحره ام
غبار مرگ را
بسوی اخرین نجات دهنده رهسپار می کرد
و ساز های بادی
دیگر صدای شادی هایم را
حتی به گوش فلک هم نمی رساند
دیگر نمیتوانستم
دیگر نمیتوانستم
تمام روز در افتاب
به سایه های از دست رفته ام می اندیشیم
تمام روز خواب هایم را
برای باغچه تعریف می کردم
تمام روز کسی
در ان گوشه حیاط به من لبخند می زد
ومادرم تمام غرور مرا
به طناب رخت اویزان می کرد
بادبادک های رنگی از دستم جدا می شدند
و مترسک هادرسرراهم
شکل کودکی من می شدند
وکاسه های نمک زیر باران
گهواره زالو های تن م بودند
صدایی که در من هر لحظه تکرار می شد
تو هیچگاه پیش نرفته ای!
تو هیچگاه پیش نرفته ای!



#دانیال فریادی


دلنوشته های دانیال فریادی

 
  • تشکر
Reactions: فروغ ارکانی، ^moon shadow^ و * رهــــــا *

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,844
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
ستاره های ملول.یکی.یکی به خاک می افتند!

رود پر آب بود
وزمین ترشده بود از شبنم
باران سرود ریزش خود را
به گوش شب می خواند
داس های واژگون درته انبار
خوشه های رسیده گندم را
در خواب می دیدند!
تارعنکبوتي
در خواهش عبور حشره ی می سوخت
ستاره های ملول یکی یکی به زمین می افتند!
موشی از سوراخ خود ماه را بوی می کرد!
وکلاغي از دور
به تنهایی آدم ها می خندید!
وحياط ی تنها
که شب ها خمیازه می کشید
و رز آجرهایش پناهگاه مارمولک ها می شد
و شب پر بود از وهم
از ترديد
از صدای جیغ دخترکی در کوچه
وشعاع بینش
حول محور ثابتی در چرخش بود!
واز ان دریچه
هر شب
مرا کسی به اسم صدا می زد!
و کسی در خواب
روی ماه می رقصید!
وکسي به مترسک های سوخته در آفتاب
مشق شب یاد می داد
شهر پر بود از داد
از بی داد
از ترانه خوان های سر گردان
از بیوه های هر جایی
شهر خالی بود از شعر
از شور
از میکده های بی خواب
از خانه های کاگلي
از شجاعت
از شمع
و کسی فریاد می زد
مورچه ها ی خوشبخت!!
و کسی یونجه خیس را
به الاق های بی پالان تقدیم می کرد
وکسي خواب مرا تعبير کرد
خواب پريچهره های غمگینی بود
که شب هااز غصه ميميرند!!
وسحرگاهان با یک مهر باز بدنیا می آیند!

#دانیال فریادی


دلنوشته های دانیال فریادی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Crazygirl، فروغ ارکانی و * رهــــــا *
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا