خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام مهربان ترین مهدبانان

_اسپم ندهید_

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

(*سیمـین پاشا*)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Cinder، Marziyeh، *SADAT* و 2 نفر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسی از انگار و ایکاش هایی حرف می زند که هیچ نمی شود به انتهای آن دست پیدا کرد

کسی از دیروز و فرداهایی حرف می زند که هیچ نمی شود در قاب چشم های امروزم به تصویرشان بکشم

کسی عادت کرده از روی سنگفراش خیال من عبور کند و رد پایی خاکستری به جای بگذارد

کسی از دیوار تنهایی من رد می شود و برای شعرهای نسروده ام خط مشی تعیین میکند

و من می هراسم از اینهمه دیوانگی های بی زنجیر و از اینهمه نانوشته های بی انتها

و من باز می ترسم از هجوم فصل گرمی که مرا ذوب خواهد کرد

و از فصل سردی که میمیراند بال پروازم را

کسی اینجا پشت پنجره های زنگار گرفته تصویر باران می کشد

کسی اینجا روی حروف سفید دفتر خاطراتم خط سیاه می کشد

و من می ترسم از اینهمه فریاد بی صدا که در تنگنای اتاق نم گرفته ام به جانم می پاشد

و حالا وقت یک فرار است از هجوم نابرابر تنهایی و من – من و تنهایی

(سیمین)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder، Marziyeh، *SADAT* و یک کاربر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
_-_
هفت شب و هفت ساعت و هفده ثانیه از دیدن چشم هایی می گذرد که در پس کوچه های بی باران
اما نم زده گم شده است

و فقط خاطره یک سلام باقی مانده روی خاکی ترین جاده ای که تا دیروز کشف یک راه اصلی عبور بود و بس

و از آن روز تا به امروز من مانده ام و یک دنیا واژه هایی که نه قافیه پیدا می کنند و نه شعر می شوند و
نه حرف و آخرش سکوت ریتم نهایی شان می شود و من عجب این ریتم ساده را دوست دارم که بارها در خود مرورش میکنم و کسی نباید در کنار این سکوت سوت کوتاهی حتی با لـ*ـب های ترک خورده اش بنوازد تا من از عمق مرثیه ای که خواستنی ست جدا شوم

حالا فقط چند ثانیه دیگر گذشته است و می شود گفت هفت شب و ............

چه فرقی می کند زمان از عبورهای بی محابای او هم شتابان تر می گذرد و من هرچقدر شمارش بلد باشم
باز هم در کناراین حجم نا برابر رفتن ها کم می آورم و هنوز کوچه های باران نخورده در حسرت مانده اند و من هم همه آن واژه ها را به اصرار تکرار می کنم و باز تکرار می کنم

یک اتفاق ساده می افتد

من دفتر خاطراتم از برهنگی واژه ها نجات پیدا میکنند و دست هایم از بی عاری خلاص می شود

و می نویسم و می نویسم و باز می نویسم

آنقدر که یک نفر تو را صدا می زند و وادارت می کند معنا کنی همه نوشتن های بی وقفه ام را چون فقط یک نفر می داند چه

می شود که می شود اینگونه بی زمان و شاید اندیشه نوشت و نوشت و نوشت

و من می نویسم و می نویسم و می نویسم

تو اما هنوز نیامده ای که بخوانی

حالا دیگر از هفت شب و ..........
خیلی گذشته است
و من این خیلی گذشتن ها را یاد گرفته ام و عادت کرده ام به اینهمه گذشتن ها

و تو هنوز نیامده ای


(سیمین)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder، Marziyeh، *SADAT* و یک کاربر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
_فصل جدید زندگی_


این روز ها و لحظات که

مثل دیروزها می آید و می رود

فصلی جدیدیست

در شروع یک زن

و من در این فصل

سرخوشم از پاییز سردی که

گاه میمیراندم و

گاه زنده نگه می داردم

فصل عجیبیست

یک دایره که باید می پیمودمش

و یک چهارگوش که هیچ گوشه ای از آن را

تا به امروز نچشیده ام

و انتظار فردایی که

من با یک فصل جدید شده ایم سه سطر


از زیباترین سطر هایی که

مادرانمان گفته بودند زیباترین است



(سیمین)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder، Marziyeh، *SADAT* و یک کاربر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
*دورم دور*


من دورتر از این حاشیه ها خواهم ماند و

خواهم دید

انهدام چشم هایی که انتظار می کشند را

و دورتر خواهم ماند و

خواهم خواند

آواز سازهای بی کوک بی وجدان را.

در سرزمین سکوتی خواهم ماند

که شب از طلوع می ترسد

و طلوع از واهمه شب می میرد

دورتر از دورم حالا

از همه بغض هایی که مانند تاول ها چرکینند

و از انزجار درد می کشند

دورم دورِ دور از ته مانده های احساس های تو خالی

و غزل های بی ردیف زندگی

دورم ، دور دور

از حس تو خالی کوچه های عبور

و در تنگنای خودم می مانم

اما دور دور دور



(سیمین پاشا)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder و *SADAT*

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار بی بهار

تمام خیـ ـ ـ ـال هایم بارانی ســـــــــت

و کنــــ ـ ـار آرزوهایــــــــــم شبــدرهایِ تَـــر

در دهان روز و شـ ـ ـب هایــــم نشــــــــخـــــوار می شــــود

و ایــــــکاش هـ ـ ـ ـایم

مثل نوک پیکـ ـ ـ ـان تیرکمـ ـ ـ ـانی

هر لحظه به چشـم هایم فرو می رود

و هنوز اینجا بهاری نیست که نیست

و صدای سوز سرما

در گوش هایم قنـ ـ ـ ـدیل بستـ ـ ـ ـه است

و کسـ ـ ـ ـی هنوز

صدای پـ ـ ـ ـای بهار را نشـ ـ ــنیده گویا



(سیمین)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder و *SADAT*

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوج نیاز
آرام چشمِ انتظار دلم را می بندم

و پلک ها را

زیر یک خروار دیوانگی دفن می کنم

و هیچ نمی بینم

نبودنت را

چه رنگهای پریده شب

به من می آید

وقتی که تا سحر

شب هست و من هستم و شب

********


سرشار از هیچ شده ام بی تو

و پای ماندنم دیگر

سخت

می لرزد


(سیمین پاشا)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Cinder و *SADAT*

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
اوج نیاز

آرام چشمِ انتظار دلم را می بندم



و پلک ها را



زیر یک خروار دیوانگی دفن می کنم



و هیچ نمی بینم



نبودنت را



چه رنگهای پریده شب



به من می آید



وقتی که تا سحر



شب هست و من هستم و شب




********
سرشار از هیچ شده ام بی تو



و پای ماندنم دیگر



سخت



می لرزد



(سیمین پاشا)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder و *SADAT*

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع

رسم

هیچ جا رسم نبوده



که چشم بگذاری برای فرار آرزوهایت



اما من رسم تازه ای باب کرده ام



و پشت همه خاطرات خوبم چشم گذاشته ام



به یاد کودکی که رفت



و در انتهای واژه های التهاب



قایم شده ام



که شاید تو باز



پیدایم کنی



و نبض دیوانگیم را بگیری



و اگر نیایی چه حیف می شود



انتظار شوری که دلم را لرزاند





**********************



پشت پلک شب چرخ می زند



انتظار فردا و فردا و فردا



و امروز همان فرداست



پس بوی عطر بودنت کجاست ؟





(سیمین‌ پاشا)


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder و *SADAT*

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,854
امتیاز
373
سن
20
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
8 روز 23 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــار
بیا کنار من بنشین

نگاهی بینداز

به این سین های سفره هفت سین

به تنگ ماهی های بلورین

به این خنده های بی نفرین

به این نگاه های پر تسکین


جانم عاری از روز و روزگار شده

گاه خنده ام می گیرد

بهار آمده جانم چه بی عار شده

روسری زن بودنم را باد برد

نجوای عاشقانه ام

در صدای بهار تاب خورد


بیا کنارم بنشین

این خروش بی دغدغه را ببین

از دل مردمان شهر

کمی زندگی بچین

و باز برای همیشه بنشین بنشین

کنار من بشین



( سیمین )


دل نوشته‌های سیمین پاشا

 
  • تشکر
Reactions: Cinder
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا