خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
چشمم وزيد آبـــی پيراهن تــــو را

حوض در آستانه ی سر رفتن تو را

سلولهای پوست من نقشه می کشند:

از شاخـــه های **** چيدن تو را

به ثروت شيوخ عرب ميتوان فروخت

در بدترين لباس جهـــان مانکن تو را

شوقم زبانه می کشد وباز می کند

شش دکمه ی مزاحم پيراهن تو را...

انگشت من که آب لطيف نوازش است

بگذار رودخــــانه شود گـــردن تو را ـ

تا ماهيان تشنه ـ لبانـ.ـم ـ رها شوند

امـــواج پــــر تلاطم ***** تـــو را

حالا نفس نفس نفسم ذوب میکند

قطره به قطره برف سفيد تن تـو را

با ذره ذره ی بدنم درک می کنم

معنـــای پرحرارت زن بودن تــو را

شب ای شب قشنگ همآغوشی ام ،خدا

از روی خــانـه ام نکشد دامـــن تـــو را


اشعار مهدی فرجی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SAEEDEH.T و *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم

خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم

حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی....


اشعار مهدی فرجی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
انداختی از سکـه بازار پــری هــــا را

بشمار وقتی می پرانی مشتری ها را

دامن طلای پــــرتلاطــــم این همـــه دل را

در سادگی هم می بری وا کن زری ها را......


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

انتخابــی است كـــه كرديم برای خودمان‌

اين و آن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند

غـــم نداريم‌، بــــزرگ است خدای خودمان‌

بگذاريم كه با فلسفه‌شان خوش باشند

خودمان آينــــه هستيــــم برای خودمان‌

ما دو روديم كــــه حالا سرِ دريا داريم‌

دو مسافر يله در آب و هوای خودمان‌

احتياجی بـــه در و دشت نداريم‌، اگـر

رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌

من و تـو با همه ی شهر تفاوت داريم‌

ديگران را نگذاريم بــه جـــای خودمان‌

درد اگر هست برای دل هم می گوييم‌

در وجــود خودمان است دوای خودمان‌

ديگران هرچه كــه گفتند بگويند، بيا

خودمان شعر بخوانيم برای خودمان‌


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
خوابم درست مثل ((تو را می برند)) بود
فریاد های من بــه کجـــا می رسند بود

تردید چشم های تــو مثل غریبه هـــا

وقتی که چشمهای مرا می دوند بود

خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تاک .... تیک

ساعت بـــه وقت عقربـــه آباد چند بــود؟

وقت دوازده عدد گنگ مــــی دوند

وقت هزار ثانیه گم می شوند بود

آن شب که قرص ماه نخوردند ابرها!

درد ستــاره های مرا می کشند بود

یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در

در کوچه رد پای (( تو را می برند)) بود


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
حیف است حیف دست تو و دست های من

باید قبول کـــرد کــــــه رفتـــی... خـدای من

رفتم که پشت خاطره هایم کفن شوم

تا سایه ای چـــه دور بماند به جای من

بعد از تو آه حال غزل هیچ خوب نیست

بعـــد از تـــو آه آه نمــانده بـــــرای من

یادش به خیر!پشت مرا ناگهان شکست

آن دوستی کـه خواست بمیرد یرای من

حالا شب عروسیتان سرخوش میکنم

تا بهتتان بگیرد از خنده هــــای من

آقا مبارک است، چــه داماد خوشگلـی!

خانم مبارک است به طعنه؟نه وای من ـ

این خانه از همیشه خراب است تا هنوز

این سرنوشت بـــــود نوشتند پـای من؟

سیگار را دوباره سروتــــه ،دوباره...اَه

تلخش رسید تا طعم ِ چشمهای من

از کوچه های کاشان تا پشت باغ فین

یک مرد دفن شد کــم کــم انتهای من


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
دوستت دارم پریشان‌، شانـه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیــرم‌، دانـــه می‌خواهی چه کار؟

تــا ابد دور تــــو می‌گــــردم‌، بسوزان عشــق کــن‌

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهــر را گشتـــم یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شــــــــو از چـــــاردیــــــواری درآ!

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعــــــر من خــــود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شـرم را بگـــذار و یک آغــــــوش در من گریــــه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
گل شد برآمد پیکرم آهسته آهسته

انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته

انگشترم، مُهرم، پلاکم ، چفیه‌ام، عطرم

پیدا شد از دور و بــــــرم آهسته آهسته

آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید

از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته

جز نیمه‌ای از من نمی‌یابید، روزی سوخت

در شعله نیـــــــــــم دیگرم آهستـــه آهستـــه

امروز بعد از سال‌ها زاییده خواهد شد

ققنوسی از خاکسترم آهستــــه آهستـه

خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم... نه

تابـوت را من می‌برم آهسته آهستـه

آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند

دارم بــــــه جا می‌آورم آهستـه آهستــه

خواندم؛ پدر خالی‌ست جایش، این خبر می‌ریخت

از چشـم‌هـــــــای خواهـرم آهستــــــه آهستـــه

دیگر برای آستین بالا زدن دیر است

این را بگو بـــــا مادرم آهسته آهسته


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌

آخ‌... تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم‌

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند

یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم‌

در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری‌

آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم‌

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می‌توانم مایه‌ی ـ گهگاه‌ـ دلگرمی شوم‌

میل‌، میل توست‌، امّا بی تو باور کن که من‌

در هجوم بادهای سخت‌، پرپر می‌شوم


اشعار مهدی فرجی

 
  • تشکر
Reactions: *SADAT*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا