خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
قسمتى دوم از اين خطبه در كيفيّت خلق آدم عليه السّلام است:

(25) پس (از آنكه خداوند متعال آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد) از جاى سنگلاخ و جاى هموار زمين و جائى كه مستعدّ براى كشت و زرع بود و جاى شوره‏زار، پاره خاكى را فراهم آورد، آب بر آن ريخت تا خالص و پاكيزه شد و آنرا با آب آميخت تا بهم چسبيد، آنگاه از خاك آميخته شده شكلى را كه داراى اطراف و اعضاء و پيوستگيها و گسستگيها بود بيافريد، آنرا جمودت داد تا از يكديگر جدا نشود، و محكم و نرم قرار داد تا گل خشك شده شد (و آنرا بحال خود باز داشت) براى زمان معيّنى (كه در آن وقت مقتضى بود روح و حيات بآن داده شود) (26) پس آن گل خشك شده را جان داد، بر پا ايستاد در حالتى كه انسانى شد داراى قواى مدركه، كه آنها را در معقولات بكار مى‏اندازد، و فكرهايى كه در كارها تصرّف مى‏نمايد، و اعضائى كه خدمتگزار خويش قرار مى‏دهد، و ابزارى (مانند دست و پا) كه در كارهايش به حركت مى‏آورد، و داراى معرفتى كه ميان حقّ و باطل و چشيدنيها و بوييدنيها و رنگها و جنسها را تمييز مى‏دهد، و (نيز آن گل خشك شده انسانى شد كه) (27) خلقت و طينت او به رنگهاى گوناگون آميخته گرديد (هر جزئى از اجزائش بر طبق حكمت داراى رنگى شد مانند سفيدى استخوان و سرخى خون‏ و سياهى مو) و داراى چيزهاى نظير يكديگر (مانند استخوان و دندان) و حالاتى ضدّ يكديگر و خلطهايى كه از هم جدا مى‏باشد (و آن اخلاط عبارتست) از گرمى (صفراء) و سردى (بلغم) و ترى (خون) و خشكى (سوداء) و (امّا حالات ضدّ يكديگر عبارتند از) اندوه و خوشحالى (و خواب و بيدارى و سيرى و گرسنگى و مانند آنها) (28) و خداوند متعال (پس از آنكه چنين انسانى را آفريد و آدمش ناميد) امانت خود را از فرشتگان طلبيد و انجام عهد و پيمانى كه با ايشان بسته بود خواست (و آن امانت و عهد و پيمان با ملائكه اين بود) كه حاضر شوند براى سجده بآدم و فروتنى در مقابل عظمت و بزرگى او (چنانكه در قرآن كريم س 38 ى 71 مى‏فرمايد: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ى 72 فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ يعنى ياد كن هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان فرمود من آدم را از گل خلق خواهم نمود، پس وقتى كه بيافريدم او را و جان دادمش بر او در افتيد و او را سجده كنيد يعنى او را تعظيم نمائيد و يا آنكه قبله خويش قرار دهيد، خلاصه چون حقتعالى او را خلق كرد) (29) پس فرمود سجده كنيد بآدم همه سجده كردند مگر شيطان كه غرور و نخوت او را فرا گرفت و شقاوت و بدبختى بر وى غلبه كرد و تكبّر نمود و از جهت اينكه از آتش آفريده شده خود را بزرگ دانست و آدم را كه از پاره گل خشكى بوجود آمده خوار و كوچك شمرد (و در مقابل حضرت ربّ العالمين «جلّ شأنه» ايستاد و گفت آدم را سجده نكردم چون من از او بهترم، زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گل، پس چون اين ادّعاء را نمود خداوند فرمود از ميان ملائكه بيرون رو، زيرا تو از رحمت من رانده شدى و لعنت و خشم من تا روز جزا بر تو باد، آنگاه شيطان گفت: ربّ فأنظرني إلى يوم يبعثون چنانكه در قرآن كريم س 38 ى 79 مى‏فرمايد يعنى پروردگارا مرا مهلت ده تا روزى كه بر انگيخته شوند مردمان، و شايد مقصودش اين بود كه از مرگ رهائى يافته هميشه زنده بماند) (30) پس خداوند هم مهلتش داد تا غضب و خشم او شامل حالش شود (چنانكه در قرآن كريم در باره كفّار س 3 ى 178 مى‏فرمايد: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ يعنى گمان نكنند كسانيكه كافر شدند باينكه آنان را مهلت مى‏دهيم براى ايشان بهتر است، جز اين نيست كه مهلتشان مى‏دهيم كه زيادتر گنـ*ـاه كنند و به عذابى كه رسوا كننده است مبتلى گردند) و (نيز شيطان را مهلت داد) براى اينكه امتحان و آزمايش او تمام شود، و براى اينكه وعده‏اى كه باو داده بسر رسد، پس فرمود: تو از جمله مهلت داده شدگانى تا روز معلوم (تا هنگاميكه معيّن شده است از حيات و زندگانى بهره‏مند باشى).

(31) پس (از آنكه شيطان فرمان الهىّ را مخالفت كرد و آدم را قبله خويش قرار نداد و مانند فرشتگان او را تعظيم ننمود) خداوند متعال آدم را در مكانى كه وسائل عيش و آزاديش فراهم بود جاى داد و جايگاه او را (از همه حوادث) ايمن گردانيده (چنانكه در قرآن كريم س 2 ى 35 مى‏فرمايد: وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما، وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى گفتيم اى آدم تو و همسرت حوّا بهشت را جاى خود قرار دهيد و از نعمتهاى آن با خوشحالى تمام هر چه خواهيد بخوريد و نزديك اين درخت نرويد كه اگر رفتيد از ستمكاران باشيد) و از شيطان و دشمنى او ترسانيدش (چنانكه در قرآن كريم س 20 ى 117 مى‏فرمايد: فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى‏ يعنى گفتيم اى آدم اين ديو سركش با تو و همسرت دشمن است، پس ملتفت باشيد كارى نكند شما را از بهشت بيرون نمايد كه به بدبختى افتيد) (32) پس گول زد او را دشمنش (چنانكه در قرآن كريم س 20 ى 120 مى‏فرمايد: فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ، قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى‏ يعنى شيطان سخنان نا مربوط و بى‏فايده براى آدم بيان كرد و گفت اى آدم آيا مى‏خواهى ترا به درخت جاويدى و ملك بى‏زوال راهنمائى كنم، باين نوع سخنان آدم را فريب داد) براى حسدى كه بر او مى‏برد از جهت اينكه آن بزرگوار در سراى جاودانى بود، و با نيكوكاران آميزش داشت، پس (آدم بر اثر وسوسه شيطان) يقين را از دست داده بشكّ و ترديد گراييد (با اينكه دستور داشت در نخوردن از ميوه آن درخت گمان كرد سود در خوردن است) و تصميمى را كه داشت (بر نخوردن از ميوه آن درخت) به سستى و كوتاهى (در اطاعت امر خداوند) تبديل نمود (و از آن ميوه خود) و بجاى فرح و شادى بخوف و ترس مبتلى گرديد، و (چون ديد از شيطان فريب خورده‏ از كردار خود شرمنده شد و) اظهار پشيمانى نمود، (33) پس حقّ تعالى راه توبه را باو ياد داد و كلمه رحمت را بوى تعليم نمود (چون مى‏خواست توبه او را قبول كند كلمه رحمت را باو آموخت كه پروردگارش را بآن بخواند تا توبه‏اش قبول گردد) و وعده داد كه دوباره به بهشت (به آنجائى كه در اوّل بار بود) باز گردد، پس او را به دنياى پر محنت و بلاء و محلّ تناسل و زايشگاه فرزندان فرستاد.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
(34) و (بعد از آنكه حضرت آدم در دنيا سكنى گرفت و از آن بزرگوار فرزندان و فرزند زادگان بسيارى بوجود آمد) خداوند متعال از ميان اولادش پيغمبرانى برگزيد، و از ايشان بر وحى و تبليغ رسالت عهد و پيمان گرفت (تا آنچه را كه از جانب خداى تعالى بآنان برسد انجام دهند و مردم را بخدا شناسى دعوت كرده هيچ گونه كوتاهى ننمايند، چنانكه در قرآن كريم س 33 ى 7 مى‏فرمايد: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً يعنى ياد كن هنگامى را كه از پيغمبران عهد و پيمانشان را بر وحى و تبليغ رسالت گرفتيم و همچنين از تو و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ابن مريم، و پيمان محكم از آنان گرفتيم) در وقتى كه بيشتر خلائق عهد و پيمان الهىّ را (كه فطرى آنان بود) شكستند (چنانكه در قرآن كريم س 7 ى 172 مى‏فرمايد: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا يعنى ياد كن هنگامى را كه پروردگار تو از فرزندان آدم در وقتى كه در صلب پدرانشان بودند پيمان گرفت و ايشان را بر خودشان گواه گردانيد تا بتوحيد و خداشناسى كه فطرى آنان است اعتراف نمايند، پس گفت آيا من پروردگار شما نيستم گفتند آرى شهادت مى‏دهيم كه تو پروردگار ما هستى. ليكن باين عهد و پيمان فطريشان وفاء نكردند) پس بحقّ او نادان شدند (و او را بيگانگى نشناختند) و براى او مانندها و شريكها قرار دادند، و شياطين آنان را از معرفت خدا (كه مقصود اصلى و جبلّيشان بود) منصرف نمودند (فريبشان دادند) و ايشان را از پرستش او باز داشتند، (35) پس خداى تعالى پيغمبران خود را در بين آنان بر انگيخت و ايشان را پى در پى مى‏فرستاد

تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلّى آنان بود بطلبند و بنعمت فراموش شده (توحيد فطرى) ياد آوريشان كنند، و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند (با برهان، سخن بگويند) و عقلهاى پنهان شده را (كه در زير غبار كفر پوشيده و بر اثر تاريكى ضلالت و گمراهى مستور گرديده) بيرون آورده بكار اندازند، و آيات قدرت را بايشان نشان دهند (و آن آيات عبارتست): از آسمان افراشته بالاى سرشان و زمين گسترده زير پايشان و معيشتها و چيزهائى كه زنده‏شان مى‏دارد و اجلهائى كه نابودشان مى‏نمايد و بيمارى‏هايى كه پيرو فرسوده‏شان ميكند و حوادث روزگار و پيش آمدهاى پى در پى كه بر آنها وارد ميشود (37)، و خداى تعالى بندگان را از پيغمبر فرستاده يا كتاب نازل شده يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده (و پيغمبران) رسولانى بودند كه كمى ياران و زيادتى مخالفين آنان را (از تبليغ رسالت) باز نداشت: پيغمبرانى بودند از پيش كه نام پيغمبر آينده بآنان گفته شده، و يا از بعد كه پيغمبر قبلى او را معرّفى كرده (بامّت خود مبعوث شدن او را بشارت داده، چنانكه در قرآن كريم س 61 ى 6 مى‏فرمايد: وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ يعنى ياد كن هنگامى را كه عيسى ابن مريم گفت اى بنى اسرائيل من بسوى شما فرستاده خدا هستم در حالتى كه تورية را كه پيش من است تصديق ميكنم و به پيغمبرى كه پس از من مى‏آيد و نامش احمد «صلّى اللَّه عليه و آله» است مژده مى‏دهم).

(چون شيطان بيشتر مردم را فريب داد كه بعهد و پيمان فطريشان وفا نكردند و بحقّ حقّ نادان شدند، خداوند متعال هم از جهت اتمام حجّت پى در پى پيغمبران براى آنان فرستاد تا ايشان را براه راست دلالت كنند) (38) بهمين ترتيب قرنها پديد آمد، روزگارها گذشت، پدرها در گذشتند و فرزندان به جايشان نشستند، تا اينكه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله را بر انگيخت براى اينكه وعده خود را انجام دهد (چون به پيغمبران پيش وعده داده بود كه آن بزرگوار به پيغمبرى مبعوث خواهد شد) و براى اينكه پيغمبرى را به آن حضرت ختم نمايد (بعد از او پيغمبرى نمى‏فرستد) در حالتى كه از پيغمبران عهد و پيمان گرفته شده بود (تا ايشان نيز به رسالت او اقرار كنند و مبعوث شدن و خاتميّتش را به امّتهاى خود خبر دهند، پس پيش همه جهانيان) علامت و نشانه‏هاى او شهرت يافت، موقع ولادتش گرامى و پسنديده (بهترين اوقات) بود، (39) و مردم در آنروز داراى مذهبهاى متشتّت و بدعتهاى زياد و رويّه‏هاى مختلف بودند، گروهى خداوند متعال را به خلقش تشبيه مى‏كردند (مانند طايفه مجسّمه كه او را مثل خلق صاحب اعضاء و جوارح و مكان مى‏دانستند) و برخى در اسم او تصرّف مى‏كردند (نامهايى از اسماء اللّه اتّخاذ نموده بتهاى خود را بآن نامها مى‏خواندند، مانند بت پرستان از عرب كه لات را از اللَّه و عزّى را از عزيز و منات را از منّان گرفته آنها را معبود خويش مى‏پنداشتند) و جمعى بغير او اشاره مى‏كردند (مانند دهريّين‏ كه طبيعت و حركات فلكيّه و مرور ازمنه را مؤثّر در امور مى‏دانستند، خلاصه امثال اين آراء و مذاهب باطله دنيا را تاريك كرده بود) پس خداوند متعال بـ*ـو*سيله آن حضرت آن مردم را از گمراهى رهائى داد و بسبب شخصيّت او آنان را از نادانى نجات داد،


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
، (40) پس (آن حضرت مردم را هدايت كرد و ايشان را بمعارف الهىّ آشنا نمود و سود و زيانشان را بيان فرمود). حقّ تعالى بآن بزرگوار منتهى مرتبه قرب و رحمت خود را عطاء فرمود، و مقام و منزلتى را كه براى احدى متصوّر نيست براى او پسنديد و ميلش را از دنيا بجانب خود متوجّه گردانيد و از مصيبت و بلاء رهائيش داده قبض روحش فرمود، درود فرستد خداوند بر او و بر آلش، (41) و (براى رهنمايى مردم تا روز قيامت پيش از رحلت خود) در ميان شما گذاشت چيزى را كه پيغمبران سلف در ميان امّت خويش گذاشتند، زيرا پيغمبران آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح سر خود وا نگذاشتند، (42) آن حضرت هم كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت،
و حلال و حرام و واجبات و مستحبّات و ناسخ و منسوخ و رخصتها و عزيمتها و خاصّ و عامّ و عبرتها و مثلها و مطلق و مقيّد و محكم و متشابه آنرا بيان كرد، مجملهايش را تفسير و مشكلهايش را آشكار نموده است (امّا حلال آن كتاب مانند س 5 ى 1 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا يعنى خوردن گوشت چهارپايان زبان بسته بر شما حلال شد و منعى در آن نيست، و حرام آن مانند س 5 ى 3 حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ يعنى خوردن گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك بر شما حرام و منع شد، و واجبات آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ يعنى نماز را بر پا داريد و زكوة بدهيد و مستحبّات آن مانند س 17 ى 79 وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً يعنى براى نماز نافله پاره‏اى از شبرا بيدار شو، و ناسخ آن مانند س 9 ى 5 فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ يعنى در هر جا كه مشركين را بيابيد بكشيد پس اين آيه ناسخ آيه ايست كه در باب صلح واقع شده و آن منسوخ است مانند س 109 ى 6 لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ يعنى اكنون كه از شرك دست بر نمى‏داريد دين و آئين شما براى شما باشد و توحيد كيش من، در رخصتهاى آن يعنى احكامى كه براى توسعه در امور بندگان قرار داده شده مانند س 2 ى 184 فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يعنى هر كس از شما در ماه رمضان بيمار يا مسافر بود پس بعد و آن روزهايى كه در بيمارى يا مسافرت روزه نگرفته در غير ماه رمضان روزه بگيرد، و عزيمتهاى آن يعنى احكامى كه از آنها بی احترامی نمى‏توان كرد مانند س 2 ى 185 فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ يعنى هر كه مسافر نبود و در وطن حاضر است بايد روزه بگيرد.
و خاصّ آن يعنى لفظى كه در مورد بخصوص گفته شده و معنى آن عموميّت دارد مانند س 5 ى 32 مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً يعنى چون قابيل فرزند آدم برادرش هابيل را كشت و پشيمان شد به بنى اسرائيل دستور داديم كه هر كه بكشد كسيرا بى آنكه او ديگرى را كشته يا فسادى در زمين كرده باشد كه موجب كشته شدن گردد پس چنان است كه همه مردم را كشته و هر كه حيات و زندگى شخصى را سبب شود مانند آنست كه همه مردم را زنده كرده باشد، پس اين آيه در باره بنى اسرائيل نازل شده و ليكن معنى آن همه مردم را شامل ميشود، و عامّ آن مانند س 2 ى 47 يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ يعنى اى بنى اسرائيل نعمتها مرا كه بشما بخشيدم و شما را بر جهانيان بر ترى دادم ياد كنيد، پس در اينجا گر چه لفظ عَلَى الْعالَمِينَ عموميّت وارد و همه مردم جهان را شامل ميشود، ليكن معنى آن مخصوص مردم زمان بنى اسرائيل است، و عبرتهاى آن يعنى چيزهائى كه شگفت آور است و آن خود يك نوع پندى باشد مانند س 79 ى 25 فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏ ى 26 إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى‏ يعنى خداوند متعال فرعون را بعذاب آخرت كه سوختن باشد و بعذاب دنيا كه غرق شدن است مبتلى نمود و غرق شدن او براى كسيكه مى‏ترسد هر آينه عبرت و پندى است، و مثلهاى آن يعنى آياتى كه مشتمل است بر تشبيهات مانند س 62 ى 5 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً يعنى مثل كسانيكه به آموختن و خواندن تورية مأمور شدند و بآن عمل نكردند مانند خرى است كه كتابهاى بزرگ در بار دارد، و مطلق آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى نباشد مانند س 5 ى 6 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز حاضر شديد روهاى خود را بشوئيد، و مقيّد آن يعنى لفظى كه مقيّد به قيدى باشد مانند س 5 ى 6 وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ يعنى هنگام وضو گرفتن دستهاى خود را با مرفق بشوئيد، و محكم آن يعنى لفظى كه در معنى آن اشتباه و ترديدى نيست مانند س 2 ى 231 وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ يعنى بدانيد كه خداوند متعال بهر چيزى دانا است، و متشابه آن يعنى لفظى كه معنى آن واضح نيست مانند س 2 ى 228 وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ يعنى زنهايى كه طلاق داده شده‏اند سه طهر را كه دو حيض در ميان باشد يا سه حيض را انتظار داشته باشند، زيرا قرء كه مفرد قروء است نزد اهل حجاز بمعنى طهر آمده و نزد اهل عراق بمعنى حيض، و مجملهاى آن مانند س 2 ى 43 أَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى بر پا داريد نماز را، و مشكلهاى آن مانند س 19 ى 1 كهيعص


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
43) و مطالب آن كتاب دائر است بر چيزيكه دانستن و ياد گرفتن آن واجب است (مانند علم بيگانگى خداوند سبحان س 14 ى 52 وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ يعنى تا بدانند كه اوست خداى يگانه) و چيزى كه بر ندانستن آن منعى‏ نشده است (مانند ندانستن معنى س 41 ى 1 لَحْمَ) و چيزيكه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنّت نسخ و رفع آن معلوم گرديده (مانند س 4 ى 15 وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا يعنى بر كار زشت زنهاى شوهر دار از زنهاى شما كه زنا مى‏دهند چهار نفر مرد بالغ و عاقل و عادل از خودتان كه مؤمن باشند گواه گيريد، پس اگر آنان گواهى دادند آن زنها را در خانه خودشان نگاه داريد تا وقتى كه بميرند يا خداوند متعال آنها را از حبس خلاصى دهد، پس بمضمون اين آيه حكم زانيه حبس و نگاه داشتن در خانه خودش بود تا وقت مردن و در سنّت حبس كردن نسخ شد و حكم برجم و سنگسار كردن او بر قرار گرديد)

و چيزيكه عمل بآن در سنّت واجب است و در آن عمل نكردن بآن اجازه داده شده است (مانند نماز خواندن در اوّل اسلام بطرف بيت المقدّس كه در سنّت واجب بود و در كتاب نسخ شد س 2 ى 144 فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى بطرف مسجد الحرام كه خانه كعبه است نماز بخوان و هر جا كه باشيد روهاى خود را بآن سو بگردانيد) و چيزيكه در وقت بخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست (مانند س 62 ى 9 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ يعنى اى گروه مؤمنين هنگاميكه براى نماز روز جمعه نداء داده شد شتاب كنيد براى خواندن نماز، پس بنا بر اين خواندن نماز جمعه مخصوص بروز جمعه است و در غير آن وجوبش ساقط ميشود) (44) و آن كتاب بين چيزهائى كه حرام شده است فرق گذارده: پس كسيكه گنـ*ـاه كبيره‏اى مرتكب شود او را بعذابها و آتشها وعده داده (مانند س 4 ى 93 وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها يعنى هر كه از روى عمد مؤمنى را بكشد كيفر او جهنّم است و در آنجا جاويد خواهد بود) و كسيكه گنـ*ـاه صغيره‏اى كند آمرزش را براى او مهيّا نموده (مانند س 13 ى 6 إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ يعنى پروردگار تو صاحب آمرزش است مردم را براى ظلم و ستم كه كرده‏اند، و ظلمى كه آمرزيده شود همان گنـ*ـاه صغيره است) و (نيز مطالب آن كتاب دائر است) بر چيزيكه كم آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده (مانند س 73 ى 20 فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ يعنى آنچه را ميسّر است از قرآن بخوانيد پس كم خواندن آنرا مورد قبول قرار داده است و بسيار خواندنش را باختيار واگذارده كه اگر كسى آنرا ترك كرد چيزى بر او نيست).

و قسمتي سوم از اين خطبه در بيان حج است

(45) و (اشاره به بعضى اسرار بناى كعبه و اعمال حجّ گزاران و اينكه زيارت آن براى كسيكه متمكّن به رفتن آنجا باشد واجب است) خداوند متعال حجّ بيت الحرام (حجّ خانه‏اى كه بر واردين به آنجا بسيارى از چيزها حرام شده) را بر شما واجب گردانيد، و آنرا قبله مردم قرار داد، حجّ گزاران در آنجا وارد ميشوند مانند ورود چهارپايان (ازدحام ايشان در آن خانه براى درك ثواب مانند ازدحام چهارپايان تشنه است بر سر آب) و اشتياق دارند آمدن به آنجا را مانند اشتياق كبوتران (به آشيانه خود) (46) خداوند سبحان آن خانه را براى فروتنى مردم در مقابل عظمت و بزرگيش و براى تصديق آنان به عزّت و سلطنتش علامت و نشانه قرار داد و برگزيد از بندگان خود شنوندگانى را كه اجابت كردند دعوت او را (براى‏رفتن به آنجا، چنانكه در قرآن كريم س 22 ى 27 مى‏فرمايد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ يعنى اى ابراهيم در ميان مردم فرياد كن و ايشان را بحجّ كردن دعوت نما، به خانه‏اى كه تو بناء كرده‏اى مردمان پياده و سواره از هر راه دورى مى‏آيند و اگر چه مركب ايشان شتر ضعيف و لاغر باشد) و فرمان او را تصديق كرده انجام دادند و در جاى پيغمبران ايستاده خود را به ملائكه كه عرش خداى تعالى را طواف ميكنند تشبيه نمودند، سود بسيارى در بازرگانى بندگى و پرستش حقّ تعالى (بـ*ـو*سيله سرمايه ايمانى) بدست مى‏آورند، و مى‏شتابند و از همه پيشى مى‏گيرند (براى رسيدن) نزد وعده گاه آمرزش او، (47) خداوند سبحان آن خانه را علامت و نشانه اسلام و پناهگاه پناهندگان قرار داد و حجّ آنرا واجب كرد و احترامش را لازم دانست و رفتن به آنجا را امر كرد، پس (در قرآن كريم س 3 ى 97) فرمود: حجّ بيت الحرام حقّ خداى تعالى است بر مردم (و اداى آن حقّ واجب است) بر كسيكه رفتن آنجا را توانائى داشته باشد و هر كه كافر شود (در صورت استطاعت امر الّهى را انجام ندهد) به خداى تعالى زيانى وارد نياورده چون خداوند بى‏نياز است از همه جهانيان (به ايمان و عبادت بندگان حاجت ندارد، پس زيان را كسى برد كه نافرمانى كند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
خطبه دوم: پس از بازگشت از صفين



(2) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) (بعد انصرافه من صفين) أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتِسْلَاماً لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ إِنَّهُ لَا يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لَا يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لَا يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ‏

« 42»

وَ مَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ

«43»

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِّيَاءِ اللَّامِعِ وَ الْأَمْرِ الصَّادِعِ إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ وَ النَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ الْعَمَى شَامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا الشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ

« 44»

(و منها يعني آل النبي ( عليهم‏ السلام ))

هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ

«45»

(وَ مِنْهَا يَعْنِي قَوْماً آخَرِينَ)

زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ((صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله)) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ .


از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است كه پس از برگشتن از جنگ صفّين بيان فرموده


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
قسمت أول خطبه در حمد و ثناي خداوند

(صفّين سرزمينى است در سمت غربى فرات بطرف شام كه در آنجا جنگ مشهور بين آن بزرگوار و معاويه واقع شد): (1) خداوند متعال را سپاسگزارم براى تمام گردانيدن نعمتش و فرمانبردارى در مقابل بزرگوارى و عزّتش و نگاه‏داشتن از معصيتش (زيرا شكر در هر نعمتى علاوه بر اينكه نعمت را مى‏افزايد خود راهى است بسوى بندگى و نكردن معصيت) (2) و از او كمك مى‏طلبم براى احتياجى كه به بى نياز گردانيدنش دارم، زيرا كسيرا كه او هدايت نمايد گمراه نمى‏شود، و كسيرا كه دشمنى كرده فرمانش را انجام ندهد راه نجات نيست، و كسيرا كه بى‏نياز گرداند محتاج نخواهد شد، زيرا بى‏نياز گردانيدن او (اگر بميزان عقل سنجيده شود) زيادتر است از هر چيزيكه با آن برابر و هم‏وزن شود، و بهتر است از هر چيزيكه (جواهرى كه در گنجينه‏ ها) پوشيده گردد، (3) و گواهى مى‏دهم بر اينكه نيست خدائى بجز او كه مستجمع جميع صفات كماليّه و تنها كسى است كه براى او شريكى نيست، گواهى كه از روى اخلاق و راستى مى‏باشد (نه آنكه به زبان گفته در دل باور نداشته باشم) (4) و خود را از معاصى نگاه مى‏داريم بآن (كلمه شهادت) مادامى كه زنده‏ايم و ذخيره مى‏كنيم ايمان به آن را براى ترسها و سختيهايى كه در قيامت بما مى‏رسد، زيرا كلمه شهادت لازمه ايمان و گشاينده احسان الهىّ و باعث خوشنودى خدا و دور كردن شيطان است (شيطان هميشه فرزند آدم را فريب مى ‏دهد تا بلكه او شريكى براى خدا قائل شود، پس اداى كلمه شهادت و اعتقاد بآن سبب از كار باز داشتن و دور كردن شيطان است).

ص43

(5) و گواهى مى‏دهم كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بنده خدا و فرستاده اوست، فرستاد او را با دينى كه شهرت عالمگير دارد و با نشانه (و معجزاتى كه از آن حضرت) رسيده و با كتابى كه آورده (و در دسترس مردم است) و با نور درخشنده و روشنى تابنده (برهان عقل و نقل) و با فرمانى كه حقّ و باطل را از هم جدا مى‏سازد، تا شبهات باطله (كفر و شرك) را برطرف نموده با مردم از روى برهان سخن گويد و معجزات خود را ظاهر گرداند و آنان را بآيات قرآن تنبيه نموده از عذابهايى كه بر امّتهاى پيش وارد شده بترساند (تا عبرت گرفته از معصيت و نافرمانى دست بردارند) (6) فرستاد او را در وقتى كه مردم مبتلى به فتنه‏هاى بسيار بودند (از جهت پرستش‏هاى گوناگون و اختلاف آراء و گمراهى) كه در آن ريسمان دين پاره شده، ستونهاى ايمان و يقين متزلزل گرديده، اصل دين مختلف و كار آن (احكامش) درهم و برهم، راه خارج شدن (از آن فتنه‏ها) تنگ (فرار از آنها غير ممكن) و وسيله‏اى براى هدايت نبود، (7)

ص44

پس رهنمايى و هدايت از بين رفته كورى و گمراهى شيوع داشت، بر خداوند سبحان عاصى و شيطان را يار بودند، ايمان ذليل و ستونهاى آن ويران گشته، آثار و نشانه‏هايش تغيير كرده، راههاى آن خراب و نابود شده بود، (8) مردم پيرو شيطان بوده در راههاى او قدم نهاده بسر چشمه‏هايش وارد مى‏شدند (آب گمراهى را مى‏آشاميدند يعنى دستور او را مى‏پذيرفتند، پس قوّت گرفت و) بكمك ايشان حيله‏هاى او بكار افتاد و بيرق كفر و ضلالتش افراشته گرديد، (9) در فتنه‏هايى كه مردم را پايمال و لگد كوب كرد (چنانكه چهار پايان هر چه زير پايشان قرار گيرد پايمال ميكنند) و همگى در آن سرگردان و حيران و نادان و گرفتار بودند، (10) در بهترين محلّ دنيا (مكّه معظّمه) و ميان بدترين همسايه‏ها (اهل مكّه) كه خواب آنان بى‏خوابى و سرمه چشمشان گريه بود (بطورى در فتنه و انقلاب و خونريزى و گرفتارى واقع شده بودند كه آنى استراحت نداشتند) در سرزمينى كه دهان داناى آن بسته و ذليل، و نادانش افسار گسيخته و ارجمند بود.


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
و قسمتى دوم از اين خطبه است در باره كمال آل پيغمبر (ائمّه اثنى عشر) عليهم السّلام مى‏ فرمايد:

(11) آل پيغمبر اكرم نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت مى‏باشند (بآنچه آن بزرگوار از جانب حقّ تعالى امر فرموده قيام نمودند) و خزينه دانش آن وجود محترم هستند (آنچه را كه او مى‏دانسته اينان نيز مى‏دانند) و مرجع حكمتهاى آن جناب (تا مردم بآنان رجوع كرده آنچه را نمى‏دانند بپرسند) و حافظ كتابهايش (قرآن و سنّتش) مى‏باشند، و مانند كوههايى هستند براى دينش (تا از بادهاى مخالف و تخريب دشمنان متزلزل نگردد و بسبب ايشان باقى و برقرار بماند) (12) حضرت رسول اكرم بكمك آنان پشتش را

ص45

راست كرد (بر اثر ترويج ايشان دين خود را كه در اوّل ضعيف و ناتوان بود قوىّ و توانا گردانيد تا معارف آن سر تا سر جهان را فرا گرفت) و لرزش بدنش را زائل نمود (بسبب خدمات ائمّه اطهار عليهم السَّلام اضطراب و نگرانى كه از دشمنان دين اسلام داشت از خود دور كرد).

و قسمتى چهارم از اين خطبه است در باره كسانى مى‏فرمايد كه دست از حقّ برداشته در راه باطل قدم نهادند

(و دوباره بمدح و ثناى آل پيغمبر «عليهم السّلام» پرداخته).

(خوارج يا منافقين يا اصحاب معاويه و غير ايشان، تخم) (13) نافرمانى را (در كشتگاه دلهاشان) كشته، به غفلت و فريب آنرا آب داده، هلاكت را درو كردند (پس سعادت دنيا و آخرت را از دست دادند، و امّا اهل بيت رسول اللّه گمشدگان را راهنمائى نموده از هلاكت و بد بختى نجات مى‏دهند، پس) (14) هيچيك از اين امّت با آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله طرف مقايسه نبوده و كسانيكه هميشه از نعمت و بخشش (معارف و علوم) ايشان بهره‏مندند با آنان برابر نيستند (پس چگونه خود را بر اينان ترجيح مى‏دهند و مردم را بسوى خويش مى‏خوانند، و حال آنكه) (15) آل محمّد عليهم السّلام اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند (زيرا بسبب هدايت و ارشاد ايشان دين اسلام بر پا است و آل محمّد عليهم السّلام كسانى هستند كه) دور افتادگان از راه حقّ بآنان رجوع كرده و واماندگان، بايشان ملحق ميشوند، و خصائص امامت (علوم و معارف حقّه و آيات و

ص46

معجزات) در آنان جمع و حقّ ايشان است و بس، و در باره آنان وصيّت (رسول اكرم) وارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است (و ايشان به آن حضرت از هر جهت نزديكتر و سزاوارترند، و ليكن بعضى از اين امّت به وصيّت آن بزرگوار عمل نكرده ارث او را پايمال نموده تخم فساد را در روى زمين پاشيدند، و بحسب ظاهر) (16) در اين هنگام حقّ بسوى اهلش برگشته، بجائى كه از آن خارج شده بود منتقل گرديد (زيرا پيش از اين امارت و خلافت را غصب كرده سزاوار اين منصب را خانه نشين كرده بودند).


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
خطبه سوم: خطبه شقشقيّه



«46»

(3) (و من خطبة له (عليه ‏السلام)) (و هي المعروفة بالشقشقية) أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً

« 47»

حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى ابْنِ الْخَطَّابِ بَعْدَهُ (ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى)

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا

فَصَاحِبُهَا

« 48»

كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ

فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ

« 49»

حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ

« 50»

إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ

« 51»

وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلَامَ اللَّهَ يَقُولُ ( تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

«52»

أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ

« 53»

قَالُوا وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَنْ لَا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه ‏السلام)بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَادَ قوله (عليه ‏السلام) في هذه الخطبة (كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم و إن أسلس لها تقحم) يريد أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام و هي تنازعه رأسها خرم أنفها و إن أرخى لها شيئا مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها يقال أشنق الناقة إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه و شنقها أيضا ذكر ذلك ابن السكيت في إصلاح المنطق و إنما قال (عليه ‏السلام) أشنق لها و لم يقل أشنقها لأنه جعله في مقابلة قوله أسلس لها فكأنه قال إن رفع لها رأسها بمعنى أمسكه عليها بالزمام


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
« 54»

و في الحديث أن رسول الله ((صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله)) خطب على ناقته و قد شنق لها فهي تقصع بجرتها و من الشاهد على أن أشنق بمعنى شنق قول عدي ابن زيد العبادي‏

ساءها ما تبين في الأيدي و إشناقها إلى الأعناق‏








از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السَّلام است كه آنرا خطبه شقشقيّه مى ‏نامند

(در آخر اين خطبه حضرت با بن عبّاس فرموده: يا ابن عبّاس تلك شقشقة هدرت ثمَّ قرّت، شقشقه در لغت مانند شش گوسفند است كه شتر در وقت هيجان و نفس زدن آنرا از دهان بيرون مى‏ آورد و در زير گلو صدا مي كند و در اوّلين مرتبه بيننده آنرا با زبان اشتباه مى ‏نمايد، امير المؤمنين در جواب ابن عبّاس فرمود:

ص47

شكايت كردن از سه خليفه در اينجا كه از روى ظلم و ستم بر من تقدّم جستند از جهت هيجان و بشوق هدايت خلق بود كه گفته شد، گويا شقشقه شتر صدا كرد و در جاى خود باز ايستاد يعنى هر وقت و هميشه از اين قبيل سخنان گفته نمى‏شود): (1) آگاه باش سوگند بخدا كه پسر ابى قحافه (ابى بكر كه اسم او در جاهليّت عبد العزّى بود، حضرت رسول اكرم آنرا تغيير داده عبد اللّه ناميد) خلافت را مانند پيراهنى پوشيد و حال آنكه مى‏دانست من براى خلافت (از جهت كمالات علمى و عملى) مانند قطب وسط آسيا هستم

(چنانكه دوران و گردش آسيا قائم بآن ميخ آهنى وسط است و بدون آن خاصيّت آسيائى ندارد، همچنين خلافت بدست غير من زيان دارد، مانند سنگى كه در گوشه‏اى افتاده در زير دست و پاى كفر و ضلالت لگد كوب شده) علوم و معارف از سر چشمه فيض من مانند سيل سرازير ميشود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج رفعت من نمى‏رسد (2)، پس (چون پسر ابى قحافه پيراهن خلافت را بنا حقّ پوشيد و مردم او را مبارك باد گفتند) جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهى نمودم و در كار خود انديشه مى‏كردم كه آيا بدون دست (نداشتن سپاه و ياور) حمله كرده (حقّ خود را مطالبه نمايم) يا آنكه بر تاريكى كورى (و گمراهى خلق) صبر كنم (بر اين تاريكى ضلالت) كه در آن پيران را فرموده، جوانان را پژمرده و پير ساخته، مؤمن (براى دفع فساد) رنج مى‏كشد تا بميرد، (3) ديدم صبر كردن خردمنديست، پس صبر كردم در حالتى كه چشمانم را خاشاك و غبار و گلويم را استخوان گرفته بود (بسيار اندوهگين شدم، زيرا در خلافت ابى بكر و ديگران جز ضلالت و گمراهى چيزى نمى‏ديدم و چون تنها بوده يارى نداشتم نمى‏توانستم سخنى بگويم) ميراث خود را تاراج رفته مى‏ديدم (منصب خلافت را غصب كردند و فساد آن در روى زمين تا قيام قائم آل محمّد عليهم السّلام باقى است).

ص48

(پس از وفات رسول خدا صلَّى اللّه عليه و آله كه خلافت را بنا حقّ غصب كرده مردم را به ضلالت و گمراهى انداختند، براى حفظ اسلام و اينكه مبادا انقلاب داخلى بر پا شده دشمن سوء استفاده نمايد، مصلحت در چشم پوشى از خلافت و شكيبائى دانستم) (4) تا اينكه اوّلى (ابى بكر) راه خود را بانتهاء رسانده (پس از دو سال و سه ماه و دوازده روز در گذشت، و پيش از مردنش) خلافت را بعد از خود به آ*غو*ش ابن خطّاب (عمر) انداخت

(سيّد رضىّ عليه الرَّحمة مى‏گويد:) پس از اين بيان حضرت بر سبيل مثال شعر اعشى شاعر را (از قصيده‏اى كه در مدح عامر و هجو علقمه گفته بود) خواند:

شتّان ما يومى على كورها

و يوم حيّان أخى جابر

(اين شعر را دو جور مى‏توان معنى نمود، اوّل اينكه) فرقست ميان امروز من كه بر كوهان و پالان شتر سوار و برنج و سختى سفر گرفتارم، با روزى كه نديم حيّان برادر جابر بودم و به ناز و نعمت مى‏گذرانيدم


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ

*ELNAZ*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/2/21
ارسال ها
1,311
امتیاز واکنش
24,414
امتیاز
368
زمان حضور
54 روز 7 ساعت 10 دقیقه
(دوّم اينكه) چقدر تفاوتست ميان روز من در سوارى بر پشت ناقه و روز حيّان برادر جابر كه از مشقّت و سختى سفر راحت است (حيّان برادر جابر در شهر يمامه صاحب قلعه و دولت و ثروت بسيار و بزرگ قوم بوده، همه ساله كسرى صله گرانبهاى براى او مى‏فرستاد و در عيش و خوشى مى‏گذرانده هرگز متحمّل رنج سفر نمى‏گرديد، و اعشى شاعر از بنى قيس و نديم او بود، مقصود امام عليه السّلام از تمثيل بشعر او بنا بر معنى اوّل اظهار تفاوت است ميان دو روزى كه بعد از وفات رسول خدا كه حقّش غصب شده و در خانه نشست و بظلم و ستم مبتلى گرديد و روز ديگر زمان حيات رسول اكرم كه مردم مانند پروانه به دورش مى‏گرديدند، و بنا بر معنى دوّم فرق ميان حال خود را كه به محنت و غمّ مبتلى است و حال كسانيكه بمقاصد باطله خودشان رسيده خوشحال هستند بيان مى‏نمايد، پس از آن خدعه و شيطنت ابى بكر را ياد آورى نموده مى‏فرمايد:) (5) جاى بسى حيرت و شگفتى است كه در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را در خواست مى‏نمود (مى‏گفت أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِىٌّ فِيكُمْ) يعنى اى مردم بيعت خود را از من فسخ كنيد و مرا از خلافت عزل نمائيد كه من از شما بهتر نيستم و حال اينكه علىّ عليه السّلام در ميان شما است) ولى چند روز از عمرش مانده وصيّت كرد خلافت را براى عمر، اين دو نفر غارتگر خلافت را

ص49

مانند دو پستان شتر ميان خود قسمت نمودند (پستانى را ابى بكر و پستان ديگر را عمر بدست گرفته دوشيده صاحب شتر را از آن محروم كردند) (6) خلافت را در جاى درشت و ناهموار قرار داد (عمر را بعد از خود خليفه ساخت) در حالتى كه عمر سخن تند و زخم زبان داشت، ملاقات با او رنج آور بود و اشتباه او (در مسائل دينى) بسيار و عذر خواهيش (در آنچه كه بـ*ـغلط فتوى داده) بيشمار بود (از جمله امر كرد زن آبستنى را سنگسار كنند، امير المؤمنين فرمود: اگر اين زن تقصير كرده بچّه او را گناهى نيست و نبايد سنگسار شود، عمر گفت: لولا عَلِىٌ لَّهَلَكَ عُمَرٌ يعنى اگر على نبود هر آينه عمر در فتوى دادن هلاك مى‏شد، و اين جمله را همواره تكرار مى‏نمود) (7) پس مصاحب با او (آن حضرت يا هر كه با او سر و كار داشت) مانند سوار بر شتر سركش نافرمان بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند بينى شتر پاره و مجروح ميشود و اگر رها كرده بحال خود واگذارد برو در پرتگاه هلاكت خواهد افتاد، (8) پس سوگند بخدا مردم در زمان او گرفتار شده اشتباه كردند و در راه راست قدم ننهاده از حقّ دورى نمودند، پس من هم در اين مدَّت طولانى (ده سال و شش ماه) شكيبائى ورزيده با سختى محنت و غمّ همراه بودم.

(9) عمر هم راه خود را پيمود (و پيش از تهى كردن جامه) امر خلافت را در جماعتى قرار داد كه مرا هم يكى از آنها گمان نمود (چون ابو لؤلؤة شش ضربه كارد باو زد و دانست كه بر اثر آن زخمها خواهد مرد، براى تعيين خليفه مجلس شورايى معيّن كرد و آن زمانى بود كه رؤساى قوم نزد او جمع شده گفتند سزاوار است هر كه را تو باو راضى هستى خليفه و جانشين خود قرار دهى، در پاسخ گفت دوست نمى‏دارم مرده و زنده هيچيك از شما كه دور من گرد آمده‏ايد متحمّل امر خلافت شود، گفتند ما با تو مشورت مى‏كنيم آنچه صلاح ميدانى بگو، گفت هفت نفر را شايسته اين كار مى‏دانم و از رسول خدا شنيده‏ام كه آنان اهل بهشت هستند: اوّل سعد ابن زيد است، او با من خويشى دارد خارجش ميكنم و شش نفر ديگر سعد ابن ابى وقّاص و عبد الرّحمن ابن عوف و طلحة و زبير و عثمان‏


نهج‌البلاغه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM و ɢнαzαʟ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا