خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاش امشبم آن شمع طرب می آمد
وین روز مفارقت به شب می آمد

آن لـ*ـب که چو جان ماست دور از لـ*ـب ماست
ای کاش که جان ما به لـ*ـب می آمد

#رهی_معیری


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمان تو

مسکن دلتنگی های من است

چشمانت را

در هر ثانیه

برایم تجویز کن...

#عظیما_جلولی


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
دانی کدامین مـسـت را بر لـ*ـب توان زد بـوسـه‌ها
مـســتی که بـ*ـو*سد دم به دم لبهای خندان تو را

#فروغی بسطامی


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
موهایت را بباف

بگذار جـــــــــــهان

دوباره آرام بگیرد...

#گروس_عبدالمالکیان


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
تاریخ من...
پر از،
سلسله ی!
موی ...
توست...


#کیومرث_تیموری


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

Empire

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/8/18
ارسال ها
179
امتیاز واکنش
2,764
امتیاز
278
محل سکونت
(: A good place
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
از عجایب عشق است
"دستم"
را میگیری
"پابند" میشوم...

#صادق_اصغری


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و ~narges.f~

AsYaNmAz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/18
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
2,607
امتیاز
213
زمان حضور
0
دلم برای مداد سفید می سوزد؛)
پیر شدم و آخر نفهمیدم
کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بود؟
شاید تنهایی!!!
مثل خیلی از آدم ها...
به جرم اینکه ؛
رنگ ندارند و خالص اند..

#Mahdiyeh.He


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و Empire

AsYaNmAz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/18
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
2,607
امتیاز
213
زمان حضور
0
گوش کن لعنتی ...!
چرا میگی سلام وقتی به خداحافظی تبدیل میشه؟
چرا میگی دوستت دارم وقتی به هیچی اهمیت نمیدی؟
چرا در مورد احساسات حرف میزنی وقتی نداریشون ؟
چرا دستشو میگیری وقتی میدونی قلبشو میشکنی؟
چرا تو چشاش نگاه میکنی دروغ میگی؟
چرا عاشقش میکنی بعد میری؟
فکر میکنی حالش خوبه؟؟؟ نه!
وقتی به این چیزا فکر میکنه تنها چیزی که از چشماش پایین میاد! اشکه اشک! جواب قطره! قطره ! اشکاشو میدی! مطمعن باش!؛)

#رها_یزدانی


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و Empire

AsYaNmAz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/18
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
2,607
امتیاز
213
زمان حضور
0
ته اتوبوس، آن صندلی آخر، کنار شیشه
بهترین جای دنیاست
برای آنکه مچاله شوی در خودت؛)
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که دوست داری
و فکر کنی به خاطراتی که آزارت میدهد
و گاهی چشمهایت خیس شود، ازحضور پُر رنگ یک خیال
و یادت برود مقصدت کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به اندازۀ همین گوشه اتوبوس کوچک شود...و دنج و تنها...
و آه بکشی از یادآوری حماقت های عاشقانه ات...
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی " آینده "
و دلت بگیرد از تصورش...
چشمهایت را ببندی
و تا آخرین ایستگاه درخودت گریه کنی.

#گندم


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و Empire

AsYaNmAz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/6/18
ارسال ها
114
امتیاز واکنش
2,607
امتیاز
213
زمان حضور
0
من آدم مهمی بودم !
خیلی مهم…
و بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنید دوستم داشت…
آنقدر که همیشه نگران از دست دادنم بود …
میگفت سخت هوایم را دارد و برای به دست آوردنم می جنگد …
و اگر یک روز من نباشم او هم دوام نمی آورد،
می میرد…
روزهای خوبی بود، همه چیز بینمان به بهترین شکل میگذشت
و من آدم مهمی بودم …!
تا اینکه، یک دوری اجباری پیش آمد
یک دوری تلخ اجباری …
آنوقت بود که فهمیدم برای بعضی آدم ها تا زمانی اهمیت داری که جلوی چشمشان باشی، که دم دستشان باشی …
همین که دور شوی حتی برای چند قدم، فراموش میشوی، دنبال جایگزین میگردند و دیگر هرگز مهم نیستی …!!
در آن روزهایی که دلم میخواست خودش را برایم به آب و آتش بزند، سکوت کرد،
حتی سراغم را نگرفت …
و من ماندم و تنهایی !
راستش دوری اجباری یادم داد
آدم ها در عمل خودشان را ثابت می کنند
نه در حرف …!!


دل نوشته‌های تنهایی

 
  • تشکر
Reactions: bawhar و Empire
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا