خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام:angelym:
امیدوارم حالتون خوب باشه:kissym:
من این تایپک رو ایجاد کردم تا شما، اعضای خوب رمان ۹۸ اتفاقات واقعی، ترسناک و ماورایی که براتون افتاده رو با بقیه به اشتراک بذارین.
اینجا مث یه دفترچه خاطراته ترسناک هست!:spooky:
لطفا اتفاق هایی که میذارین یا از خودتون باشه و یا از فامیل های نزدیکتون.
یا اگر اتفاقی رو دارین که از واقعی بودنش مطمئن هستین اما از خودتون نیست به تایپک "اتفاق ها واقعی" در همین ساب تالار مراجعه کنید و اونجا قرار بدین.
از همکاریتون ممنونم
:rose:


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
Reactions: |Nikǟn|، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 17 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
خب خب خودم افتتاح میکنم:laughting:
...
سلام
چند روز پیش بود. ظهر بود و تو خونه تنها بودم. یه دفعه از توی کابینت روبه روییم صدای بهم خوردن و شکستن کلی ظرف اومد. (اینم بگم پشت خونمون زمین خالیه. یعنی نمیتونست ظرفای همسایه باشه) من خیلی ترسیدم و رفتم بیرون. وقتی بابام آومد در کابیت رو باز کرد همه چی سرجاش بود و هیچی از جاش تکون نخورده بود!
چجوری اون صدای بلند هیچ اثراتی از خودش بع جا نذاشته؟


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: |Nikǟn|، ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi و 16 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند شب موقع خواب بود. یه دفعه دیدم تلویزیون خود به خود خاموش شد! منو داداشم که بیدار بودیم خیلی ترسیدیم. تازشم کنترل رو هم پیدا نکردیم!
کسی هم تلویزیون رو روی تایمر نزاشته بود!


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: |Nikǟn|، ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند روز پیش بود. نمیدونم ساعت چند بودش. هنوز خورشید در نیومده بود. از خواب بیدار شدم ( توی پذیرایی خوابیده بودم شب ) یه نفر رو دیدم ( از نیمرخ ) با فاصله ی تقریبا 3 یا 4 متر از من بود. عکس روی میز دستش بود و داشت بهش نگاه میکرد. بعد که دوباره پلک زدم دیدم نیست.
اون کسی که دیدم زیاد واضح نبود. یعنی میشد اون طرفش رو دید.


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • پوکر
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 16 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند شب پیش بود که از خواب بیدار شدم. روبه روی در اتاقم با فاصله ی تقریبا 2 متر، یه فرد سیاه رو دیدم. تمامش سیاه بود. روی هوا بودش و به رکوع رفته بود. سریع که پلک زدم، دیدم نیست:straight_face:


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 17 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
اینکه میخوام بگم یه خوابه.
.
.
توی یه اتاق بودم با مامانم و داداشم و دخترخالم. خوابم معمولی بود، که یه دفعه حس کردم یکی گلوم رو گرفت. هی کلمات قرآنی میگفتم. ولی نمیتونستم خوب حرف بزنم. پشت به در بودم. ولی انگار میدیدم که یکی داره میاد سمتم. اینقدر حدیثای قرآنی گفتم تا رفت. بعد من و داداشم و دخترخالم رفتیم توی اتاق کناریش. (کلا خونش عجیب بود) وقتی که رفتیم درش در بود. ولی بعد که برگشتم شبیه پنجره شده بود. داداشم و دخترخالم رفتن توی یه اتاق دیگه. یکم ترس برم داشت. صداشون کردم. بعد که برگشتم سمت اون پنجره دیدم یه نفر روی اون چهاردست و پاست و پرده رو کشیده کنار و داره به من نگاه کنه. دوباره انگار یکی گلوم رو گرفت. اون فرد اومد پایین. نمیدونم چی شد افتاد زمین. بعد من یه دستم رو گذاشتم رو کتفش که حرکت نکنه و با اون یکی دستم دهنش رو میکشیدم25r30wi. میخواستم بهش یه چیزایی بگم ولی انگار نمیتونستم حرف بزنم. میخواستم بهش بگم چرا وقتی اسم خدا رو میارم نمیری و اینکه چرا دنبالمی. بعد از خواب بیدار شدم.
.
.
ولی میدونستم این فرد همونی هست که دنبالمه.

****

لطفا کسانی که میبینن تایپک رو تبلیغ کنن تا بقیه کسایی که اتفاقاتی براشون افتاده اینجا بیان بنویسن.
ممنون:rose:


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 15 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
این یکی از خوابای عجیبیه که دیدم
خوابم :
توی اتاقم بودم مامان بابام هم تو اتاق بودن اتاقم تاریک تاریک بود فقط نور چراغ خواب تو راهرو بود . دوتا سایه بلند دیدم که یه دفعه دوتا آدم کوتوله اومدن توی اتاق یکیشون دست چپم رو گرفته بود میخواست بالا بیاد یکی دیگه هم یکم دور بود میخواستم مامان و بابام رو صدا کنم ولی صدام در نمیومد میدونستم اون کوتوله که بهم نرسیده کاری کرده که صدام در نیاد ( نمیدونم از کجا ولی توی خوابم مطمئن بودم اون کوتوله یه کاری کرده که صدام در نیاد ) اون کوتوله هم بهم رسید و داشت دست دیگم رو میگرفت دوتاییشون داشتن منو میکشیدن یه طرف مامان و بابام هم انگار که منو اصلا نمیدیدن همینجور منو داشتن میکشیدن که یادم اومد بگم بسم الله الرحمن الرحیم بعد که گفتمش یه دفعه اون دوتا دستاشون شل شد و مثل روح هایی که یه پارچه سفید روشون هست به طرف زمین کشیده شدن و رفتن زیر زمین البته با یه صورت عجیب غریب دهناشون با چشم هاشون داشت انگار کش میومد .. و از خواب بیدار شدم ...


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 11 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
نصفه شب از خواب بیدار شدم نمیدونم دقیقا ساعت چند بود یه پسر بچه ی کوچولو دیدم البته کاملا ندیدم یه کم از صورتش و یکم از شونه اش و یکم هم از دستش . با دستش چارچوب در رو گرفته بود یکم بلند شدم دیدم رفت کنار تر نشستم دیدم بیشتر رفت کنار ( جوری که فقط دستش که به چارچوب در گرفته بود و همینطور یکم از شونه اش دیده میشد ) بعد که کاملا رفتم کنار و اون طرف رو نگاه کردم دیدم هیچی نبود یکم ترسیدم رفتم کنار مامانم خوابیدم باز دوباره بیدار شدم انگار داشتم میپختم از بس عرق کرده بودم یه سوره تو گردنم بود کلا یه مدت بودش شبا ‌میترسیدم به خاطر همین سوره ی ون یکاد و توحید رو با یه چیزی که خودم همینجوری نوشته بودم ( اینکه خداجون دیگه نترسم و اینجور چیزا ) و انداخته بودم گردنم . خیلی سنگینی میکرد تو گردنم انگار که داشت گردنم میشکست بعدش که اونو از تو گردنم در آوردم یه دفعه تموم عرق های بدنم خشک شد توی 1 ثانیه . و یه باد خیلی خوب خنکی بهم خورد و بعدش تاصبح راحت خوابیدم


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، FaTeMeH QaSeMi، Narges_Alioghli و 11 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
من شبا زیاد نمیترسم ولی اگه اون شب فیلم ترسناک ببینم شب میترسم برعکس شبای دیگه این شب خیلی میترسیدم با اینکه چند هفته بود فیلم ترسناک ندیده بودم من پایین تـ*ـخت داداشم خوابیده بودم مامانمم کنارم بود ( کلا من عادت ندارم رو تـ*ـخت بخوابم ) و من با در 2 متر فاصله داشتم یعنی روبه روی در بودم . همه خواب بودن فقط من بیدار بودم هی فکر میکردم یه نفر از در اتاق میاد تا پایین تـ*ـخت بعد غیب میشه و دوباره همین تکرار میشه من نمیدیدم چون زیر پتو بودم ولی صدای پاشو میشنیدم ( شاید توهم زده بودم ) به هر زوری بود خوابیدم ساعتای 2 شب بود که من و داداشم با هم دیگه از خواب بیدار شدیم داداشم روی تـ*ـخت بالای سر من بود اون عروسک روی اپن رو دیده بود و ترسیده بود ولی من وسط چارچوب در اتاق یه نفر رو دیدم تموم لباس هاش سیاه بود حتی نمیتونستیم صورتش رو ببینم ( چشماش رو دیدم ولی یادم نمیاد چه رنگی بود نمیدونم سفید بود یا قرمز ولی خودم فکر میکنم قرمز بود ) وقتی بیدار شدم نشستم و زل زده بودم به اون و اون هم همینطور داشت تو چشام رو نگاه میکرد و من خیلی خوب یادم میاد انگار یه هاله ای بود دورم که نمیذاشت کسی رو ببینم هاله ای سیاه بود تازه جالب اینجا بود وقتی که اونو دیدم آرامشی داشتم که تا الان تو عمرم اونجور آرامشی نداشتم خیلی حس آرامش خوبی بود چند ثانیه همینجور منو نگاه میکرد منم اونو که یکدفعه صورتش روبه رو به سمت رو کرد و رفت بعد که اون هاله از دورم برداشته شد تازه تونستم کنارم رو ببینم که مامانم و داداشم نشستن و دارن دقیقا از همون در عروسک رو اپن رو میبینن و جالب اینجاست که با اینکه دقیقا همون سمت رو میدین ولی اون نفر رو ندیدن و من دیگه تا صبح نترسیدم و راحت خوابیدم .. صبح که شد به مامانم گفتم مامانم گفت حتما دزد بوده ... ولی مگه دزد به اون بزرگی و هیکلی وجود داره؟ مگه دزد میاد می ایسته زل میزنه تو چشای من؟ من اون دزد چجوری بوده که فقط من دیدمش؟ مگه دزد بعد اینکه یه نفر میبینتش با ارامش قدم بر میداره؟ مگه دزد وقتی میره لااقل یه صدایی نداره؟ ....


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narges_Alioghli، حنانه سادات میرباقری و 10 نفر دیگر

~narges.f~

مدیر آزمایشی تالار گویا
مدیر آزمایشی
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
5/9/18
ارسال ها
1,168
امتیاز واکنش
9,012
امتیاز
333
محل سکونت
In my dreams:)
زمان حضور
41 روز 19 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعتای 5 صبح بود که از خواب بیدار شدم بابام رو دیدم پشت اپن ایستاده و دستاشم زده زیر چونش داره بهم میخنده و بابای واقعی ام رو هم میدیم که کنارمه یعنی هم اونو میدیدم و هم بابام رو تنها کاری که اون لحظه کردم این بود که سرم رو بردم زیرش بالش بعد دو سه ثانیه سرم رو بیرون آوردم دیدم نیست اینقدر ترسیده بودم که آیت الکرسی رو یادم رفته بود25r30wi25r30wi
تقریبا یک ساعت بعدش دوباره از خواب بیدار شدم سرم زیر پتو بود چیزی نمیدیدم صدای در یخچال اومد یکی باز و بسته اش کرد و بعد صدای پا انگار یکی داشت توی آشپزخونه راه میرفت سریع سرم رو از زیر پتو آوردم بیرون تا ببینم کیه دیدم هیچکی نیست !


«قلب تاریک»

 
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Narges_Alioghli، Vahide.s.shefakhah و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا