خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد»


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمام ما انسان‌ها در زندگیمان، باید یک نفر را داشته باشیم... «یک رفیق»
نه از آن رفیق‌هایی که فصلی‌اند... یک روز هستند و یک عمر نه... نه از آن رفیق‌هایی که وقتی زندگی‌ات بهار است کنارت هستند و‌ در زمستان زندگی تنهایت می‌‌گذارند... نه از آن رفیق‌هایی که فقط وقتی زندگیشان تاریک می‌شود به سراغتان می‌آیند و وقتی زندگیشان پر نور است فراموشتان‌ می‌کنند... نه منظورم این رفیق‌ها نیستند...
رفیق‌هایی را می‌گویم که اگر از آسمان سنگ هم ببارد چتر هستند... خنده‌هایت را دوست دارند و در روزهای سخت می‌توانی بدون هیچ توضیحی در حصارشان اشک بریزی... آن‌هایی که بدون قضاوت و‌ سرزنش کنارت می‌مانند تا روزهای سخت بگذرد... رفیق‌هایی که بودنشان همیشگی‌ست حتی اگر بعضی از روزها تو همان آدم همیشه نباشی... رفیق‌هایی که تو را بلدند و کنارشان خودت هستی، با تمام خوبی‌ها و بدی‌هایت...
بگذارید همه چیز در دنیا نا عادلانه تقسیم شود، اما هر آدمی باید یک نفر را داشته باشد... یک رفیق.


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر چیزی دوران خودش را دارد... از وقتش که بگذرد تبدیل به بی اهمیت ترین موضوع زندگی می شود "
شاید بزرگ ترین راز زندگی همین باشد ، همین که همه چیز در زندگی تاریخ انقضا دارد، از زمانش که بگذرد دیگر به دست آوردنش ارزشی ندارد... تا زمانی که شوق و خوشی به دست آوردن خواسته ها و آرزوها در دلمان زنده باشد هنوز از وقتش نگذشته اما کافیست دیگر با فکر کردن به آن ها به وجد نیاییم ، دیگر برای به دست آوردنشان عجله نداشته باشیم ، این یعنی خواسته ها و آرزوهایمان دیگر زنده نیستند ...
حقیقت این است که هیچکس بهتر از خودمان تاریخ انقضای آرزوهایش را نمی داند، اگر دیدید کسی از آرزوهایش فرار می کند یعنی دوران آن را پشت سر گذاشته، یعنی آرزوهایش فاسد شده اند!
دنیا پر از انسان هایی ست که داشته هایشان را می گذارند جلوی چشمشان و مدام می گویند "زمانی که به تو احتیاج داشتم کجا بودی؟! ..." وقتی از آن ها می پرسی مگر همین را نمی خواستی؟! چشم هایشان را می بندند ، نفس عمیق می کشند و تلخ ترین جمله ی دنیا را می گویند "دیگر از وقتش گذشته... "


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگ‌ترین اشتباه در زندگی، شخم زدن گذشته
کسی‌ست که دوستش داری! تمام گذشته‌اش را وجب به وجب می‌گردی تا اشتباهی پیدا کنی، آن‌وقت درگیر روزهایی می‌شوی که تمام شده ولی مرور دوباره‌شان می‌تواند احساسات عمیقی که وجود دارد را تمام کند. حست خواسته یا ناخواسته تغییر می‌کند دیگر نمی‌توانی مثل قبل باشی چون مدام در ذهنت اتفاقات گذشته‌اش را مرور می‌کنی. قاضی می‌شوی و قضاوت می‌کنی بدون آنکه از چیزی خبر داشته باشی. رفتارت عوض می‌شود. با کوچک ترین مشکلی اشتباهات گذشته را چوب می‌کنی بالای سرش و مدام سرزنشش می‌کنی..
کاش تمام آدم ها فرصت این را داشته باشند تا با هر گذشته‌ای بتوانند دوباره شروع کنند. کاش بدانیم گذشته هر آدمی فقط و فقط برای خودش است و ما صاحب زندگی دیگران نیستیم..


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
« چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن »
این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و می‌گفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ... چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ... ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره ..‌ می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم کنارش و‌ خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ... اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو می‌کرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...

از اون روزا سال ها می گذره...
حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچوقت موفق نشه....


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چیزی شده ؟! مثل همیشه نیستی
+ راستش دیگه خسته شدم ... داره کم کم باورم میشه
- چیو؟! + اینکه نمی تونم کسی رو‌ حفظ کنم (...
- باز چی شده؟!
+ هر‌کاری می‌کنم دیگران ازم ناراحت میشن... نمیگم اشتباه نمی کنم ولی ناراحتیشون خیلی بیشتر از اشتباهمه
- تا حالا ظرف آدم هایی که باهاشون بودی رو خالی کردی؟!
+ یعنی چی؟! منظورت چیه؟!
- ببین همه ی آدما یه تعداد ظرف دارن تو وجودشون... یه ظرف دارن برای دوست داشتن... یه ظرف دارن برای خواستن... یه ظرف دارن برای صبر... و... هر آدمی یه روز ظرفش پُر میشه... وقتی ظرفش پر شد اون ظرف رو میندازه دور... دوست داشتنش نیست و نابود میشه... صبر و تحملش تموم میشه... خواستنش نخواستن میشه...
+ من کاری نکردم که بخواد ظرفشون رو پُر کنه... - شاید کسی قبل از تو ظرفش رو پُر کرده باشه... شاید وقتی تو رو‌ دیده لبریز بوده و با کوچکترین اتفاقی دوست داشتن و خواستن و صبرش سر رفته و ظرفش رو انداخته دور... + من الان چیکار کنم؟! باید ظرفش رو خالی کنم ؟
- آره ولی یادت باشه این ظرف زود پر‌ میشه و خیلی دیر خالی میشه
+ چطوری‌ باید این کار رو ‌کنم؟!
- تا حالا شده به جای صورتت، دلت بخنده؟! ته دلت ذوق کنی از اینکه یکی هست... یکی هست که وقتی خسته و‌کلافه ای سر ذوق‌بیارتت... وقتی ناراحتی بشینی کنارش و غر‌ بزنی و مطمئن باشی به حرفات گوش‌میکنه... بگی هر‌چی‌ شد به جهنم به جاش اونو دارم ... یکی‌که بفهمتت ...‌ تو اون یکی‌باش واسش ... کاری کن دلش بخنده...


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعضی دردها تو زندگی هست که با هیچ دارویی درمان نمیشه، فقط با بودن آدم هایی تسکین پیدا می کنه که مثل آرام بخش می مونن...
آدمایی که تو صداشون، تو حرفاشون یه نیروی خدادادی هست که بهت آرامش میده. فقط کافیه چند کلمه ای باهاشون صحبت کنی تا دردهات رو فراموش کنی... آدمایی که کنارشون زمان بی معنا میشه و زندگی یه طعم دیگه میگیره. اگه یه روزی تو زندگیتون کسی بود که کنارش آرامش داشتید، بدونید اون آرام بخش شماست... کسی که دیگه تو زندگیتون تکرار نمیشه!
حالا خوب زندگیت رو نگاه کن و ببین آرام بخش داری؟


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدم های صبور یه خصوصیت عجیب دارن!
بی‌نهایت لبخند می زنن...
این لبخند شاید تو نگاه اول حس گذشت بده... این‌که
« هر زخمی زدی، هر‌ چیزی که گفتی فدای سرت،
من فراموش می کنم »
ولی آدم‌های صبور هیچ‌وقت هیچ چیزی رو فراموش نمی‌کنن...
زخمارو می شمارن!
حرفارو مرور می کنن و هم‌چنان لبخند می‌زنن...
یه روز که صبوری دیگه جواب نداد، با همون لبخند تو یه چشم بهم زدن برای همیشه فراموشت می‌کنن...
انگار که هیچ‌وقت تو زندگیشون نبودی.
آدم‌های صبور تا یه جایی میگن فدای سرت...


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • جذاب
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، yeganeh yami و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
همیشه فکر می‌کردم آدم های بی احساسی هستند، همان هایی را می‌گویم که نه از چیزی خوشحال می‌شوند و نه ناراحت، نه دل می‌دهند و نه دل می‌برند از کسی، از همه چیز و همه‌کس راحت عبور می‌کنند، منتظر هیچ اتفاقی نیستند و هیچ چیز آن ها را سر ذوق نمی آورد.
اما زندگی به من ثابت کرد همه چیز آنطور که به نظر می‌رسد نیست.
آدم هایی که اکنون نسبت به همه چیز خنثی و بی احساس هستند، روزی عمیق ترین و پاک ترین احساسات را داشته اند، عاشقی کرده اند و شوق زندگی داشته اند ؛ از ته دل خندیده اند و هر وقت دلشان گرفته اشک ریخته اند.
اما یک روز احساساتشان را از دست داده اند.
حالا دیگر هیچ حسی ندارند به جز دلمُردگی.
حسی که انتخاب آن ها نبوده...
تمام تلاششان را می‌کنند تا دوباره احساساتشان برگردد، دوباره عاشقی کنند، دوباره بخندند و اشک بریزند، ولی نمی‌شود که نمی‌شود...
دلمُردگی حس عجیبیست، زندگی می‌کنید، نفس می‌کشید؛ اما هیچ شوق و انگیزه ای برای فردا ندارید.
یک بی تفاوتی کشدار...
یک بی تفاوتی ادامه دار...


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,275
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدترین حس دنیا چیست؟
شاید بگویید تنهایی... دلتنگی... و... اما بدترین حس دنیا دل زدگی ست.
دل زدگی بعد از یک خواستن عمیق می آید
کاری را، چیزی را،کسی را با تمام وجود خواستن.
دل زدگی یعنی کاری... چیزی... کسی که مدت ها حس خوب برایت داشت دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد.

دل زدگی یعنی احساس خستگی شدید
آدمی که دل زده می شود وسط یک جنگ است... یک جنگ نا برابر
یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست... طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خاطرات و رویاهاست
دلزدگی بدترین حس دنیاست... فقط تصور کنید کاری... چیزی... کسی که سال ها می خواستی دیگر قلبت را به تپش نیاندازد. .. دیگر تو را سر ذوق نیاورد
بدترین قسمت دل زدگی این است که نمی خواهی آن حس را دوباره تجربه کنی
اگر آسمان هم به زمین بیاید دیگر نمی خواهی
آدم هایی که دل زده می شوند فهمیده اند می شود عمیق ترین خواستن ها را کنار گذاشت و فراموش کرد اما نَمُرد


دلنوشته های حسین حائریان

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا