خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

bawhar

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
15/7/18
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
14,449
امتیاز
303
محل سکونت
مــــــ ــــشهد
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
_به نام خالق قلم_
نام اثر ـ آزادی مشروط
نویسنده ـ بهار شایگان فرد
ژانر ـ اجتماعی، تراژدی، عاشقانه


_ خلاصه _


همه چیز از آن تصادف که عاقبتش مرگ محمد بود شروع شد؛ زینب به خاطر فوت همسرش، در خاموشی فرو رفته بود و متوجه اطراف نبود. پس از گذر چهار ماه، زمزمه های وصلت زینب و حمید، برادر محمد، بالا می گیرد؛ آیا ته تغاری خاندان فاطمیان باز هم این بارِ اجبار را به دوش می کشد؟




رمان آزادی مشروط | بهار شایگان فرد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، Narges_Alioghli و 6 نفر دیگر

!Shîma!

معاونت بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
7/8/18
ارسال ها
549
امتیاز واکنش
32,220
امتیاز
398
زمان حضور
70 روز 21 ساعت 45 دقیقه
و درود
اول از همه بگویم که من فقط صفحه اول رمان رو نقد می‌کنم.
و این نقد ممکن است متن رمان رو لو بده!

اولین چیز مهم اسمه که مخاطب رو جذب میکنه و یه ایده کلی از رمان میده. اسم تو فضایی سـ*ـیاسی و اجتماعی رو برای من داشت که خب اگرچه شبیه افکارم نبود اما جالب و جذب کننده بود.
شاید کلیشه ای و عاشقانه نباشه و عاشقانه دوستان رو به سمت رمانت نیاره اما کسایی که باید رو میاره:)
شروع رمان، مهم‌ترین قسمت رمان برای جلب توجه خواننده هست و شروع تو جالب بود اما اگر رمان رو از همون بیمارستان شروع میکردی.
یعنی از قبل لو نداده بودی ماجرا رو و خواننده با همان توصیفات بیمارستان سعی در فهمیدن موضوع میکرد خیلی جالب تر و زیباتر بود
و پیشنهاد میکنم این قسمت رو ویرایش کنی.

من رمان‌های سایتی زیادی نمی‌خونم به همین دلیل نمی‌تونم بگم شروعت تکراری بود یا خلاقانه، اما برای من خوب و جالب بود‌.
نقطه‌ی ویرایشی که شدیدا توی ذوقم می‌زد و باعث می‌شد با دل خوری رمان رو ادامه بدم؛ جابه جایی زمان فعل هات بود که در گذشته و حال تفییر می‌کرد و این باعث می‌شد اعتمادی به نویسنده نداشته باشم!
حال نویسی سخته و بعضی وقت‌ها واقعا هرکلمه‌ای می‌گی گذشته میشه برای همین پیشنهاد من اینه که ماضی کنی همه‌ی زمان‌ها رو البته اگه میتونی.
و نکته‌ی دیگر رمان زاویه دید بود که دانای کل را خیلی خوب نوشتی اما، دانای کل باید بی طرف باشه و طرف هیچ کدوم از شخصیت‌ها رو نگیره.
در قسمت هایی از رمان جبهه گیری کردب. خب یکی از جمله‌های رمانت که شدیدا روی اعصابم رفت رو میگم:
"آن پدر سنگدلش با آن محاسنی که تنها پوشش دهنده صورتش بودند نه سیرت"
در ابتدای داستان، دانای کلِ بی طرف! پدر شخصیت رو شدیدا محکوم کرد. بهتر بود با عمل و کارای پدر نشان می‌دادی این رو که خواننده خودش اگه خواست به این نتیجه برسه یا تهش اگه عجله داشتی از زبان زینب تو بیمارستان! البته بعیده از چنین خانواده‌ای که زینبِ گیجِ تازه به هوش آمده چیزی بگه پس به مرور زمان فهمیدن بهترین گزینه بود.
از دیگر چیزهایی که توی رمان دیدم این بود که بعضی از جاهای توصیفاتت شدیدا زیاده روی کردی؛ اغراقت باعث زیبایی نمی‌شد بلکه باعث غیرواقعی شدن رمان و فاصله مخاطب با همزاد پنداری می‌شد.
اوایل داستان هم شدیدا گیج کننده بود.
مثلا برادرش بود ولی شما خطابش میکرد و توصیفات به قدری راضی کننده نبود که بفهمی رضا برادر محمده یا برادر خودش! هر چه قدرم که دو خانواده با هم بد باشند دیگه اینجوری هم نیستند و ماجرا کمی سورئالیسم می‌شود.
و سوالی که در ابتدای رمان به ذهنم رسید این بود که وقتی محمد مرده چرا برادرش باید تو بیمارستان پلاس باشه؟
در قسمت هایی از رمان هم ایراد های ریز و جزیی داشتم که باعث شد چند قسمتی هم خط به خط نقد کنم
ـ آره، معلومه؛ اینجا بودن از سر تا پات داره می باره!
در این جمله چیز خنده داری ندیدم و خنده اونا در لحظه مرگ محمد و بیمار بودن زینب و بی خبری اش در کل حس خوبی به من نداد.
پریا لـ*ـب برچید و با حیرت به چشمان سیل زده زینب خیره شد.
(خیلی رو داری)
انگشتانش یک دیگر را در آ*غو*ش گرفتند و اولین قطره اشک، باز هم میهمان صورتش شد.

خب الان سیل بود یا اولین قطره؟:/
دیگه جزییات خط به خطی رو نمیگم چون رمان نقاط کلی خوبی داشت.
راستی این رو هم بگم که درک نکردم چرا پرستاری که چیزی رو چک نکرد الکی برادر زینب رو بیرون فرستاد؟:/
و در اخر و بدترین روی اعصاب بودن متن قسمت لو دادن پریا بود.
این طرز لو دادن پریا، از بچگانه هم بچگانه تر بود. توقع هر چیزی رو داشتم جز این! واقعا خواهر من که ۸ سالشه هم یه اتفاق بیافته اینجوری لو نمیده!!! این قسمت رو که خواندم دلم میخواست رمان رو دیگه ادامه ندم.
و کسی که یه محبوب داره. تا نبینتش بی طاقته. عقل و سکوت جایز نیست. به جای شاعرانه حرف زدن با دکتر، یا بحث با بقیه، فقط باید داد میزد و عشقش رو میخواست! میگفت بگید کجاست جوابم رو بدید.
همین...
و در ادامه‌ی داستان هم کمی ساده لوحانه فرض شدن مخاطب به چشم می‌خورد. مثلا در اوج ناراحتی که بعد از هزاران کنایه بالاخره عقل کمش (چون عاقل بود با همون حرف رضا ثانیه اول میفهمید و بیمارستان رو میذاشت رو سرش) فهمید عشقش مرده: لـ*ـب هایش زیر هجوم کلمات جان می دادند و باز هم از آ*غو*ش یک دیگر خسته نمی شدند
این جمله مسخره ترین چیز ممکنه!
برام سوال بود که چرا همه جا پیکانه که با جمله دهه شصت همه چیز جالب شد.
فقط سر قبرستان که گفتی برادر پریا طبق مد آن روز ها!!!
این ان روزها همه پست رو خراب کرده تو حال مینوشتی که بعدا قراره گذشته بشه ولی الان حاله پس ان روزها غلطه‌.
اگر این دهه شصت رو با تاریخ روزنامه اخبار یا حتی تاریخ فوت سنگ قبر به خواننده می‌فهموندی خیلی خیلی جالب می‌شد.
رمان هدفش نهی عقاید پوچ گذشته است. شاید بگویند که این عقاید امروزه بسیار کم است اما من میگویم که تاریخ درس بزرگی‌است و حرف برای گفتن دارد. تاریخ نماد است! کافی‌است ان را با زندگی خود مقایسه کنیم و شباهات را از دل نمادها بیرون بکشیم.
این رو باید بگویم که قلم نویسنده پخته و زیباست؛ عیب هاش به نسبت کمه. دیالوگ‌ها محاوره و متن ادبیه. این یعنی اصول نوشتن رو بلد بوده. متن تازه داره به اوجش می‌رسه و اوج داستان تازه قرار بود شروع بشه که متاسفانه من وقت خواندنش رو نداشتم.
مطمئنم این رمان حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و ارزش خواندن را در بین رمان‌های ابکی زیاد شده دارد..
امیدوارم در ادامه هم همانند ابتدای اتشین، جالب و پر محتوا باشد.
این رمان رو به اجتماعی پسندان پیشنهاد ویژه میکنم.


رمان آزادی مشروط | بهار شایگان فرد کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، MĀŘÝM، Narges_Alioghli و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا