خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
بمیر.jpg
نام رمان: بمیر(جلد اول)
نویسنده: نرگس زنده بودی
ژانر: عاشقانه، ترسناک
ناظر: Setayesh R

ویراستار: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!
خلاصه:
مرگ!
کلمه‌ای که مو را به تن آدم سیخ می‌کند!
انتقام!
تلافی!
دختری که تقاص می‌دهد!
دختری که به پای گذشته‌اش می‌سوزد!
اشتباهی در کودکی...
دنیای جوانی‌اش را ویران می‌کند!
صدای زجه‌هایش در خنده‌هایی که بوی مرگ می‌دهد، گم می‌شود!
آیا پونه از این سایه‌ی شوم رهایی می‌یابد؟![/USER]


رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma! و 12 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم
با پشت دست که چشمام رو مالیدم؛ با اخم مامان رو به رو شدم! با خنده سرم رو به نشونه چیه تکون دادم، مامان دستش رو به کمرش زد:
-پونه، مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشمات رو نمال؟ نگفتم؟!
خندیدم و برفی عروسک خرگوشی سفیدم رو محکم تر بـ*ـغل کردم. سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد وگفت:
-برو دست و صورتت رو بشور، بیا صبحونه بخوریم.
-چشم!
دویدم سمت دستشویی، برفی رو دم در گذاشتم و وارد شدم، شیر آب رو باز کردم و یه مشت آب سرد به صورتم زدم."آخیش!"
سرم رو بالا آوردم اما خودم رو توی آیینه نمی‌دیدم! صدای خنده بچگونه‌ام دستشویی رو پر کرد.
همیشه همین‌جور بود، اوایل می‌ترسیدم؛ به مامان و باباهم گفتم؛ ولی باور نکردن! چند بارم بابا و مامان بـ*ـغلم کردن و جلوی آیینه ایستادن؛ ولی اون موقع من رو نشون می‌داد!
خلاصه دیگه عادت کردم و حتی الان از این کار خوشم میاد! جالبه! دوستایی داشتم که همیشه باهام بازی می‌کردن. من می‌دیدمشون.
ولی هربار به مامانم می‌گفتم میان خونمون لبخند می‌زد و به بابام می‌گفت:
-پونه بچه‌ست، تعجبی نداره که بخواد دوستای خیالی داشته باشه.
اما من می‌دونستم که چی می‌بینم و چی می‌گم. اونا خیالی نبودن! واقعی بودن، من لمسشون می‌کردم!


رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، عروس شب، !Shîma! و 10 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
از دستشویی بیرون اومدم و برفی رو برداشتم. دویدم سمت آشپز‌خونه. پشت میز ناهار خوری نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم!
مامان:
-عصری می‌ریم خونه‌ داییت.
با دهن پر، قاطعانه گفتم:
-من نمی‌یام.
زیر چشمی نگام کرد.
-می‌خوام با دوستام بازی کنم.
با کف دست محکم زد روی میز و دادش هوا رفت:
-چرا هرچی می‌گم، نه تو کار میاری؟ دوستات؟! کدوم دوستات؟
چونهی کوچیکم از بغض لرزید.
-این چند روز خیلی حرف گوش نکن شدی پونه! مادر جونت مریضه، باید بریم اونجا توهم میای.
مجبوری صبحانه‌ام رو با بغض تا تهش خوردم، بعدش دویدم توی اتاقم.
برفی رو یه طرف پرت کردم و زدم زیر گریه.
رهام:
-چی شده پونه؟!
سرم رو بالا آوردم. با دیدنش لبخندی روی صورتم نقش بست، رهام دوستم بود؛ ولی هیچکس اون رو نمی‌دید.
دستی به موهام کشید، ازش جدا شدم. پرسید:
-چرا گریه می‌کنی؟!
و با پشت دست اشکام رو پاک کرد. هشتاد سالش بود. البته خودش می‌گفت.
-زیبا کو؟
رهام:
-خونمونه! من صدای گریه‌ت رو شنیدم و اومدم.
-ممنون!
رهام:
-من نیام کی بیاد؟!
خندیدیم و دو دستمون رو بالا آوردیم زدیم قدش.
-تو دوستم نباشی کی دوستم باشه؟!


رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، !Shîma!، * رهــــــا * و 9 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
رهام:
-نمی‌دونم، حتما اون پسر خالت امیر!
لـ*ـب ورچیدم.
من فقط یه پسر خاله داشتم اونم امیر بود. رهام ناراحت می‌شد باهاش بازی کنم، منم از وقتی با رهام دوست شدم با امیر کمتر بازی می‌کردم.
-ناراحت نشو دیگه، اون پسرخالمه! مگه تو با بچه‌های خالت بازی نمی‌کنی؟!
کمی دست، دست کرد، مشکوک نگاهش کردم.
رهام:
-می‌خواستم یه چیزی رو بهت بگم؛ ولی قول بده نخندی، به کسی‌ هم نگی!
با شوق و ذوق گفتم:
-باشه، باشه قول! نمی‌گم!
تو چشاش غم رو می‌شد دید:
-توی قبیله‌ی ما رسمِ بچه‌ها رو از سن کم به عقد هم در میارن! قراره یکی رو به عقد من در بیارن، منم راضی نیستم! دختره رو دوست ندارم! من، من...
سرش رو انداخت پایین و ادامه داد:
-تو رو دوست دارم!
اخمام توهم رفت:
-اما من خیلی کوچیکم!
سریع سرش رو بالا آورد:
-نه، نه، منظورم رو بد نگیر!
ابرو بالا انداختم.
رهام:
-امروز می‌خوام یه قول ازت بگیرم!
سرم رو کج کردم:
-قول می‌دم.
خندید:
-حالا من هنوز نگفتم ک قبول می‌کنی!
دستام رو ازهم باز کردم و بعد انداختم دور گردنش، توی چشای مشکی‌ش نگاه کردم:
-تو دوستمی، من هرقولی باشه بهت می‌دم!
رهام:
-خانواده‌ی من نمی‌ذارن دیگه بیام پیشت، چون فهمیدن دوست دارم! قول بده حتی اگه من رو دیگ نبینی هیچ‌وقت فراموشم نکنی و همیشه بدونی من خیلی دوستت دارم! حالا هر اتفاقی هم که می‌خواد بیفته!
بعد دستش رو گذاشت رو قلبش و گفت:
-تو همیشه تو قلبمی!
-رهام؟!
سرم رو بالا آوردم و با دختری تقریبا همسن خودم رو به رو شدم.
رهام با تعجب گفت:
-ترگل؟!
سریع از جاش پرید:
-تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟!
ترگل عصبی داد زد:
-تو اومدی پیش این آدمیزاد؟! من رو ول کردی؟! می‌رم همه چیز رو به پدرت می‌گم!
با حرص نگاهش کردم. این کیه ک با دوست من این‌جور صحبت می‌کنه؟!
از تختم پایین اومدم و کنارش ایستادم:
-هان؟! با دوستم چی‌کار داری؟! بار آخرت باشه این‌جور باهاش صحبت می‌کنی!
پوزخندی زد و خیز برداست سمتم؛ که هول شدم و لیوان آب روی عسلی رو برداشتم.
رهام:
- پونه نه!
ولی دیگه کار از کار گذشته بود، من لیوان آب رو پاشیده بودم توی صورتش. ترگل جیغ خفیفی کشید که خونه به لرزه در اومد.
رهام نالید:
-چی‌کار کردی پونه؟!
از ترس قلبم محکم تو سـ*ـینه می‌کوبید؛ انگار یکی گلوم رو گرفته باشه صدام در نمی‌یومد. دراتاق با صدای بدی باز شد و مامان هراسون اومد تو.
به رهام که ترسیده بود و ترگل که داشت گوشت صورتش آب می‌شد و می‌ریخت روی زمین و انگار توی زمین نفوذ می‌کرد، نگاه کردم.
مامان:
-پونه، نترس فقط زلزله‌ ست!
دستم رو گرفت که از اتاق ببرتم بیرون. زدم زیر گریه. سر ترگل کلا ذوب و فقط از گردن به پایینش مونده بود؛ که اونم داشت ذوب می‌شد!
مامان دید که نمی‌تونه تکونم بده بـ*ـغلم کرد و بدو به حیاط رفت!
سال‌ها بعد...
هین بلندی کشیدم و از جا پریدم! عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود؛ به ساعت کوکی نگاهی کردم، سه و ربع رو نشون می‌داد. بازم کابوس‌های همیشگی!



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
- دست از سرم برنمی‌دارن!
پوفی کردم و پتو رو کنار زدم. از جام بلند شدم و به آشپزخونه رفتم. از توی یخچال آب در آوردم و بدون ریختن توی لیوان سر کشیدم.
واقعا دیگه خسته شده بودم. خیلی سخته بترسی بخوابی، ترس از صحنه‌های جگر سوز! خانواده‌م می‌گفتن از تصورات بچگیمه! ولی نبود، من کردم! من آب رو توی صورت ترگل پاشیدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 8 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه قدم به عقب برداشتم." کسی این‌جا نیست پس چطوری؟!"
با صدای تقِ شکستن پشت سرم، جیغ بنفشی کشیدم و سریع به پشت برگشتم، زمین خیس بود و شاخه‌های گل رز میون تکه شیشه‌های گلدون روی زمین افتاده بود. دیگه می‌خواستم بزنم زیر گریه! استرس داشت سکته‌ام می‌داد.
ولوم نفس‌های کسی رو پشت سرم احساس کردم. با برگشتم نفس توی سـ*ـینه‌ام حبس شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، * رهــــــا * و 8 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
دماغم بدجور تیر کشید و گرمی خون رو پشت لـ*ـبم احساس کردم. از جا بلند شدم که برم بیرون یک قدم که برداشتم، دوباره پام کشیده شد و محکم خوردم زمین! گونه‌ام سوز می‌داد، روی قالی توی اتاقم کشیده شده بود. سرجام نشستم، هق هقم سکوت رو شکست. یه دستم روی گونه‌ام بود و دست دیگه‌ام روی دماغم. کسی نبود!
مثل بید می‌لرزیدم. از جا بلند شدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 9 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
پونه رو با موهاش یه دور چرخوند و محکم به دیوار کوبید، دختر از درد حتی توان ناله کردن نداشت!
(پونه)
همون‌جور که یخ رو روی سرم گذاشته بودم پوفی کردم:
-مامان، من نمی‌خوام خونه بمونم، می‌ترسم!
مامان:
-ای بابا! نه به اون موقعت که می‌گفتی می‌خوام تنها باشم، نه به الانت! دختر ما نمی‌تونیم دیگه بیایم دنبال تو! بله آقای مهندس، بله،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 9 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
همون‌جور که ول می‌خوردم و ناله می‌کردم چشمم به پاهای بدون انگشتی که داشت روش خون چکه می‌کرد افتاد! با ترس سرم رو بالا آوردم و با صورت زخمی بدون پوست پیرزن رو به رو شدم که ازش خون می چکید. همه‌ی قدرتم رو توی زبونم آوردم:
-چی‌کارم داری؟!
خندید و دندونای سیاهش نمایان شد. صورت از درد جمع شده‌ام رو جمع‌تر کردم، خیلی درد داشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، mahaflaki، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و 10 نفر دیگر

nariz

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/8/18
ارسال ها
140
امتیاز واکنش
1,299
امتیاز
163
سن
20
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
2 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
به طرز عجیبی تکه‌های گلدون پودر شده بود. از جا بلند شدم و سمت در دویدم. باید از خونه بیرون می‌رفتم، نباید می‌موندم. خواستم در رو باز کنم ولی باز نشد. این‌قدر تند تند دسته رو بالا پایین می‌کشیدم که گفتم الانِ دسته از جا کنده بشه!
کلید توی در بود. چرا به ذهنم نرسید؟! در رو قفل کرده بودم. کلید رو که لمس کردم تا بچرخونمش، یکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان بمیر | نرگس زنده بودی کابر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: masera، * رهــــــا *، Setayesh R و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا