خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت نه

دور میز شام نشسته بودیم و با چهره‌ای درهم به غذایی که سیاوش درست کرده بود، خیره شده بودیم.
کامی -واقعاً باید این رو بخوریم؟
-فکر کنم!
آرام -اسم این غذا چی هست؟
هانی -شاید بهش می‌گن سوسیس.
سیا -بابا این قدر هم بد نیست...
بشقاب خودش را پر از آن دایره‌های زرد رنگ کرد و با ولع به غذایش خیره شد. ما هم متقابل از او بشقاب‌هایمان را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 19 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت ده

صبح با سر و صدای بچه ها بیدار شدم و کش و قوسی به بدنم دادم از جایم بلند شدم و سپس به طبقه پایین رفتم و بقیه را در حال تکاپو دیدم.
_ چیکار میکنید؟
آرام _ میبینی که داریم وسایل ها رو جمع میکنیم.
_ باشه بابا چرا میزنی؟
هانی _ صدبار گفتم بهش رو نده همین میشه دیگه.
سری تکان دادم و دوباره به اتاق برگشتم، در کمدی که لباس هایم را در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 16 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت یازده


سرک کشیدم که دیدم کامیار دارد به سمت تخته سنگی که از من فاصله دارد میرود لبخندی به خنگی اش زدم و خدا را شکر کردم که هنوز من را پیدا نکرده و گرنه بایستی چشم میگذاشتم.
حضور شخصی را پشت سرم حس کردم با فکر اینکه کامیار پشت سرم است ناراحت و حرصی به عقب برگشتم که چشم در چشم دو تیله قهوه ای شدم، با تعجب تمام چهره اش را آنالیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 15 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت دوازده


غلت دیگری زدم، فایده ای نداشت خوابم نمیبرد ناگهان دستی محکم به صورتم برخورد کرد با حرص و عصبانیت به کامیار که کنارم دراز کشیده بود نگاه کردم.
بخاطر کوچک بودن فضا خیلی فشرده خوابیده بودیم و من کنار بد خواب ترین فرد ممکن دراز کشیده بودم: کامیار.
خیلی آرام و بی سر و صدا از جایم بلند شدم و از چادر بیرون زدم به سمت تخته سنگی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 11 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت سیزده
در اتاق باز شد و ایزابل در حالی که بزرگ تر از قبل شده بود وارد شد.
پدرش به سمتش رفت و دستش را گرفت و میان مردان غریبه انداخت آنها هم با چشمان ناپاک شان ایزابل را آنالیز میکردند و ایزابل هم با ترس و نفرت جیغ میکشید و تلاش میکرد تا خود را از دست غریبه ها نجات دهد پدرش هم بی خیال با لبخند به زجر کشیدن دخترش نگاه میکرد.
دوباره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
پارت چهارده

با گام هایی بلند خود را پیش بقیه رساندم، وقتی چشمشان به من افتاد خواستند ابراز نگرانی کنند که مهلت ندادم و تند، تند شروع به حرف زدن کردم:
_ ببینید بچه ها من الان یک چیز هایی دیدم بیاین سریع برگردیم تهران.
هانی _ چی؟ تهران؟
سیا _ شوخیت گرفته؟ ما توی این جنگل گیر افتادیم!
_ الان دیگه راه بازه میتونیم برگردیم.
کامی _ چطور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 11 نفر دیگر

Baharh_sharhan

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/9/19
ارسال ها
18
امتیاز واکنش
385
امتیاز
118
سن
20
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
(سلام دوستان من پارت بالایی رو اشتباه فرستاده بودم و الان درستش کردم واقعا متاسفم)

پارت پانزده

با دستمالی که در دست داشتم، عرق روی پیشانی‌ام را پاک کردم و روی مبل.ها ولو شدم. الآن دقیقاً شش روز بود که در حال چیدمان خانه جدیدم بودم؛ آپارتمان نود متری که دو اتاق دارد. نسبت به خانه پدر و مادرم که یک کاخ بود، بسیار کوچک‌ست؛ اما تنهایی و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان همزاد | بهاره شرحان کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Meysa، *ELNAZ*، Saghár✿ و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا