رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
خواست حرفی بزنه که آلما و شقایق با لباسای خیس و لرزون داخل چادر شدن
- وای یخ زدم، سرما نخوریم خیلیه.
سر تاییدی برای حرف آلما تکون دادم و مشغول ماساژ شونههای منقبض سیما شدم
- میگم شیرین جونم توروخدا ببخشید اشکان اونجور خیسِت کرد، هروقت دوستاش رو میبینه همینجور میشه، کارای عجیب و غریب زیاد...
تو حال و هوای خودم بودم که یدفعه تمام تنم یخ کرد
متعجب به شقایق و آلما که بهم میخندیدن نگاه کردم
تا موقعیتمرو پیدا کردم لبخند بدجنسی زدم و کاسهی میوهای که برای سیما آورده بودم و حالا خالی بود رو برداشتم، پر آب کردم و به سمتشون ریختم
سیما هم از خنده روی تخته سنگ ولو شده بود و من رو تشویق...
با کمک شقایق و آلما کنار چادر روی زمین زیلویی پهن کردیم و مشغول حاضر کردن بساط صبحانه شدیم، آقایونم دور آتیش نشسته بودن و املت و چای صبحانهرو درست میکردن.
صندلی تاشویی که آورده بودیمرو برای سیما باز کردم و کمکش کردم تا بشینه
خودم هم کنار سیما روی زمین نشستم و منتظر به آقایون نگاه کردم
همونطور...