خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
اِی وَصلِ توُ
اَصلِ شادمانی


دل نویسه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع

آدمها به دنبال لیاقتشان می روند...
اینکه با چنگ و دندان بخواهید یک نفر را
نگه دارید و او هیچ تلاشی
برای ماندن نکند ،
فقط وقتتان را تلف کرده اید!
بگذارید تا جایی که "می مانند" بمانند...
دستشان را باز بگذارید
اگر کسی نخواست کنارتان باشد
خودتان کفشهایش را جفت کنید
راه را باز کنید تا بدون شما به زندگی ادامه دهد...
یادتان باشد :
آدم ها
به جایی می روند که لیاقتش را داشته باشند...



دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
آدما تا وقتي همديگرو دارن نميفهمن
وقتي همو از دست بدن
تازه يادشون مياد يه چيزي كمه
تازه ياد ميگيرن دلتنگ بشن
تازه ياد ميگيرن قدر بدونن



دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆ و ^moon shadow^

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع

در اندوهِ من
شادیِ ...
رها شدن پرنده‌ای‌ست
که به او دل بسته بودم…


•علیرضا روشن​


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆ و فروغ ارکانی

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگر توان دنبال کردن کسی را ندارم،
حتی دنبال عشق دویدن و به هرقیمتی به دست آوردنش را!
بی حس شده ام و این باعث شده نسنبت به افکار هیچکس کنجکاو نباشم..
کنجکاو نباشم که مرا چه می بینند و چگونه..
به قول هایشان وفا می کنند یا نه..
حرفهایشان فقط حرف است یا عمل کردن هم بلدند !
"بی حسی" خوب است.. مثل این است که فقط نگاه کنی ، ببینی و هیچ چیز نگویی..
آدم ها را ، رفتارشان و قضاوت هایشان را..
می بینی و رد می شوی... :)


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
به کسانی که دوستشان دارید
بالی برای پرواز
ریشه ای برای برگشتن
و دلیلی برای ماندن بدهید


•دالایی لاما


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی مزخرفه که طرف با یکی‌دیگست و تو بازم‌ اونو میخوای:)


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، فروغ ارکانی و ^moon shadow^

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه زمانى فكر ميكردم بدترين چيز تو اين دنيا
تنها موندنه، اما اينطور نيست
بدترين چيز اينه كه با آدمهايى باشی
که بهت احساس تنها بودن ميدن
زندگی جریان داره هرچه زودتر بکش بیرون ازشون
شاید اولش سخت باشه مثل کشیدن چاقو از بدن
شاید جاش بمونه ولی دیگه درد نمیکنه... .


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد،
ﻭﻟﯽ،
ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس،
ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ،
ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ،
ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !!!!

یک ضرب المثل چینی می گوید:
برنج سرد را می توان خورد،
چای سرد را می توان نوشید ،
اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد... .


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆ و ^moon shadow^

Atena

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/4/18
ارسال ها
67
امتیاز واکنش
242
امتیاز
123
سن
20
زمان حضور
7 ساعت 21 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که هستیم
از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که می شویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان را
می بندیم بر سرمان آوار می شوند
به گلویمان می چسبند و راه نفسمان را بند
می آورند …
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را می گیرد
از رفتن های کشنده میترسیم …
از فراموش نکردن های مرگ آور!!

•فرشته رضایی


دل نویسه

 
  • تشکر
Reactions: AsYaNmAz، ☆ARALIYA☆، فروغ ارکانی و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا